پارت ۱۰

*ساعت ۸ صبح

پاشدم زنگ زدم دراکن ببینم کجان بله گفت رفتن دنبال تاکمیچی هعیب برم دنبالشون که کار میدن دست همه
لباس پوشیدم رفتم سمت مدرسه

رسیدم مدرسه بله دیدم کار خودشون رو کردن

یوکی:سلاممممم

همه با دیدنم سرخ شدن

یوکی:چطوری تاکمیچی راستی یادم رفت خودمو معرفی کنم من یوکی کیم معاون دوم توکیو مانجی هستم خوشبختم

تاکمیچی:خوبم ممنون یوکی چان خیلی مهربونی

یوکی:ممنون

دراکن:چطوری یوکی

یوکی:عالیم ولی این چه کاریه که کردین

مایکی:اومدم دنبال دوستم

دیدم یه دختره کاوایی داره میاد این سمت رفتم پیشش

یوکی:سلام من یوکی هستم ببخشید این دوتا دردسر درست کردن*خم شدم

؟:منم تاچیبانا هیناتا هستم خوشوقتم یوکی چان چرا دارن تاکمیچی رو اذیت میکنن؟

یوکی:منم همین طور نه اذیتش نمیکنن تاکمیچی دوست ما هست اینا خیلی خنگن

هینا: ببخشید *خم شد

یوکی:اشکالی نداره هینا چان شمارتو میدی؟

هینا:حتما

هینا شمارشو داد
رفتم سمت اونا
گوشاشونو گرفتم کشیدم

یوکی:از هینا چان عذرخواهی کنید

مایکی ودراکن:ببخشید خانم تاچیبانا

هینا:مشکلی نیست من اشتباه کردم

بعد ولشون کردم

یوکی: من دیگه میرم خداحافظ

همه: خداحافظ

رفتم خونه لباس عوض کردم و خودمو رو تخت پرت کردم

یوکی:همش دردسر درست میکنن آدم نمیشن

♤•پایان•♤