اپلین مافیایی که منو بازی داد. پارت۳۴
جونگکوک با ناراحتی گفت: ولی رئیس برگشتن ما خریت محضه!
داد زدم: همینکه من گفتم. من شمارو فرستادم که ا. ت رو پیدا کنید اونوقت شما میگید همه جارو گشتیم ولی نبوده!! اکه پلیسا گرفته باشنش چی؟؟؟
نامجون گفت: رئیس اگه پلیس ها اونو گرفته باشن چه کاری از دست ما برمیاد!؟
پوفی کشیدم: جرمش رو یجورایی میندازم گردن خودم. میگم که من بودم ک مجبورش کردم که فرار کنه و باتام همکاری کنه! میگم تحدیدش کرده بودم که میکشمش! میگم هرچی که لازم باشه میگم تا ولش کنن
جین با ترس گفت: رئیس پس خودمون چی!؟ اونا قطعا مارو میکشن!
سرمو پایین انداختم: شما نیاید خودم میرم
..............
برگشتن کره و همه جارو دنبال ا. ت گشتمکه یهو چند نفر افتادن دنبالم!
سعی کردم قایم بشم ولی اونا زیاد بودن. بعد فهمیدم که محاصرم کردن. پس اماده بودن و حدسشو میزدن که من برگردم.
سوهو با تفنگش به هوا شلیک کرد: به به...
چشم غره رفتم: ا. ت کجاست؟؟؟
سوهو نیشخند زد: زنمو میگی!؟
با عصبانیت داد زدم: اون زن منه نه تو!!
سوهو خندید و بشکن زد. یهو یه نفر از پشت اومد سمت من.
ا. ت بود!! با لبخند دوییدم سمتش: ا. تتتت😍🥹
ا. ت پسم زد و با عصبانیت گفت: چرا میخوای شوهرمو اذیت کنی!؟؟
با تعجب نگاهش کردم: چی داری میگی!؟
چشمای ا. ت سرد و بی روح بود. لحن حرف زدنش مثل سوهو شده بود. اصلا مثل ا. ت خودم نبود!
خواستم دستش رو بگیرم ولی بازم محکم پسم زد و گفت: ازم دور شو!
یعد دویید و رفت پیش سوهو. سوهو رو بغل کرد و گفت: اونو بکشش!
بغلش کرد...خون به مغزم نرسید...داغ کردم و یهو حمله کردم به سوهو: چه بلایی سرش آوردیییی عوضیی؟؟؟؟
ا. ت اروم گفت: سوهو مراقب خودت باش.
سوهو نیشخند زد: چیه حسودیت میشه!؟ حالا که عاشق من شده!؟
عصبی تر داد زدم: اون هیچوقت عاشق تو نمیشه!
با لگد کوبیدمش زمین و تفنگش رو از دستش گرفتم.
نگاهی به ا. ت انداختم. پیش یه بچه ایستاده بود. نگاهش هنوزم سرد بود مثل سوهو. بچه گفت: مامانی من بستنی میخوام. میشه برام بخری!؟
ا. ت گفت: اره عزیزم.
هه انقد زود!؟ منتظر بود ازم جدا بشه!؟ انقد ازم متنفر بود!؟ نکنه واقعا عاشق سوهو شده!؟
سوهو گفت: ولمم کننن لعنتی!!
داد زدم: اههه خفه شو دیگه! بگو ببینم چه بلایی سر ا. ت آوردیی!؟؟؟؟
سوهو با ترس گفت: ا. ت...من....حافظشو پاک کردم...بهش یاد دادم که من شوهرشم و اونم بچشه! اون....اون برای منه!
با مشت کوبیدم توی صورتش: ساکت شو!! تو چ غلطی کردی عنتررر!!!
عصبی شده بودم بدجور...فقط بهش مشت میزدم. تا وقتی که دیگه سوهو بیهوش شد. بیخیالش شدم...
ا. ت... با ترس نگاهم میکرد. به سمتش رفتم: ا. ت منو یادت میاد؟
ا. ت عقب عقب رفت: نه! ازم دور شو!
بچه چسبید به ا. ت: مامانیی
نگاهی به دور و برم انداختم... ا. ت برای حافظشو از دست داده؟؟
دوباره رفتم سمتش و اونم رغت عقب تا اینکه رسید به دیوار. دیگه هیچ راهی نداشت.
گرفتمش و چسبوندمش به دیوار.
داد زدم: همینکه من گفتم. من شمارو فرستادم که ا. ت رو پیدا کنید اونوقت شما میگید همه جارو گشتیم ولی نبوده!! اکه پلیسا گرفته باشنش چی؟؟؟
نامجون گفت: رئیس اگه پلیس ها اونو گرفته باشن چه کاری از دست ما برمیاد!؟
پوفی کشیدم: جرمش رو یجورایی میندازم گردن خودم. میگم که من بودم ک مجبورش کردم که فرار کنه و باتام همکاری کنه! میگم تحدیدش کرده بودم که میکشمش! میگم هرچی که لازم باشه میگم تا ولش کنن
جین با ترس گفت: رئیس پس خودمون چی!؟ اونا قطعا مارو میکشن!
سرمو پایین انداختم: شما نیاید خودم میرم
..............
برگشتن کره و همه جارو دنبال ا. ت گشتمکه یهو چند نفر افتادن دنبالم!
سعی کردم قایم بشم ولی اونا زیاد بودن. بعد فهمیدم که محاصرم کردن. پس اماده بودن و حدسشو میزدن که من برگردم.
سوهو با تفنگش به هوا شلیک کرد: به به...
چشم غره رفتم: ا. ت کجاست؟؟؟
سوهو نیشخند زد: زنمو میگی!؟
با عصبانیت داد زدم: اون زن منه نه تو!!
سوهو خندید و بشکن زد. یهو یه نفر از پشت اومد سمت من.
ا. ت بود!! با لبخند دوییدم سمتش: ا. تتتت😍🥹
ا. ت پسم زد و با عصبانیت گفت: چرا میخوای شوهرمو اذیت کنی!؟؟
با تعجب نگاهش کردم: چی داری میگی!؟
چشمای ا. ت سرد و بی روح بود. لحن حرف زدنش مثل سوهو شده بود. اصلا مثل ا. ت خودم نبود!
خواستم دستش رو بگیرم ولی بازم محکم پسم زد و گفت: ازم دور شو!
یعد دویید و رفت پیش سوهو. سوهو رو بغل کرد و گفت: اونو بکشش!
بغلش کرد...خون به مغزم نرسید...داغ کردم و یهو حمله کردم به سوهو: چه بلایی سرش آوردیییی عوضیی؟؟؟؟
ا. ت اروم گفت: سوهو مراقب خودت باش.
سوهو نیشخند زد: چیه حسودیت میشه!؟ حالا که عاشق من شده!؟
عصبی تر داد زدم: اون هیچوقت عاشق تو نمیشه!
با لگد کوبیدمش زمین و تفنگش رو از دستش گرفتم.
نگاهی به ا. ت انداختم. پیش یه بچه ایستاده بود. نگاهش هنوزم سرد بود مثل سوهو. بچه گفت: مامانی من بستنی میخوام. میشه برام بخری!؟
ا. ت گفت: اره عزیزم.
هه انقد زود!؟ منتظر بود ازم جدا بشه!؟ انقد ازم متنفر بود!؟ نکنه واقعا عاشق سوهو شده!؟
سوهو گفت: ولمم کننن لعنتی!!
داد زدم: اههه خفه شو دیگه! بگو ببینم چه بلایی سر ا. ت آوردیی!؟؟؟؟
سوهو با ترس گفت: ا. ت...من....حافظشو پاک کردم...بهش یاد دادم که من شوهرشم و اونم بچشه! اون....اون برای منه!
با مشت کوبیدم توی صورتش: ساکت شو!! تو چ غلطی کردی عنتررر!!!
عصبی شده بودم بدجور...فقط بهش مشت میزدم. تا وقتی که دیگه سوهو بیهوش شد. بیخیالش شدم...
ا. ت... با ترس نگاهم میکرد. به سمتش رفتم: ا. ت منو یادت میاد؟
ا. ت عقب عقب رفت: نه! ازم دور شو!
بچه چسبید به ا. ت: مامانیی
نگاهی به دور و برم انداختم... ا. ت برای حافظشو از دست داده؟؟
دوباره رفتم سمتش و اونم رغت عقب تا اینکه رسید به دیوار. دیگه هیچ راهی نداشت.
گرفتمش و چسبوندمش به دیوار.
- ۵۵۷
- ۱۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط