𝕴'𝖒 𝖘𝖔𝖗𝖗𝖞 𝖇𝖆𝖇𝖊..
𝕴'𝖒 𝖘𝖔𝖗𝖗𝖞 𝖇𝖆𝖇𝖊..
p۲۴
وقتی رفتم دیدم رو ویلچر نشسته و به بیرون نگاه میکنه رفتم سمتش واقعا تعجب کرده بودم چطوری آخه امکان نداره ...
ته. چرا این کارو کردی
ناشناس. حتما دلیل داشتم
ته . (نیشخند ) دلیل چه دلیلی ها
ناشناس. بهت میگم به شرطی که باهام همکاری کنی
ته . هوووف ... باش بگو
ناشناس.............. فهمیدی
ته . یعنی ما باید نقش بازی کنیم که تو به نقشت برسی....... نقشه بدی ام نیست خوشم میاد از هر فرصتی استفاده میکنی(خنده)
ناشناس. ما اینیم دیگه چه میشه کرد خرس عسلی
ته. یااا ..... چند بار بگم منو اینجوری صدا نکن
ناشناس. باشه باشه حالا منو بزار رو تخت که خیلی خستم و واسه هفته بعد کلی کار داریم
ته . اوکی دستتو بده به من ......
از اونجا زدم بیرون و رفتم سمت بیمارستان دیدم اعضا هنوز تو همون حالتن ... باید بهشون میگفتم
ته. عاا پسرا جیمین بیداره
جیهوپ. بیدار شد ولی خیلی بیتابی میکرد پرستار بهش آرام بخش زد خوابه الان
ته. آها خوبه پسرا میخوام یه چیزی بهتون بگم
شوگا. چی
ته. خ.خوب راستش ................. بهم گفت به شمام بگم در جریان باشین و کمکش کنین تو نقشش
نامجون. با این که ممکنه فکر درستی نباشه ولی من کمکش میکنم
ته. ممنون
۴ساعت بعد
ویو جیمین
از خواب بیدار شدم تو سرم احساس سنگینی میکردم انگار به سرم سنگ وصله بلند شدم که یاد اتم افتادم چرا باید این اتفاق براش نیفتاد. حتما تا الان بردنش سرد خونه من دیگه نمیتونم ببینمش پس سرمو از دستم کندم و رفتم سمت در و بازش کردم خارج شدم که با اعضا روبرو شدم از جاشون بلند شدن و اومدم سمتم بهشون گفتم
جیم. ا.ت هنوز تو اتاقه یا بردنش سرد خونه
جین. ب.بردنش سرد خونه
جیم. اجازه میدن ببینمش
نامجون . نه اجازه نمیدن ما هم خواستیم بریم نزاشتن
جیم .پس بریم خونه ... راستی به خانوادش خبر دادین(تمام حرفاش با بی حالی و بغض)
کوک. اره اره من خبر دادم (تند و ترسیده)
جیم. باشه حالا چرا ترسیدی
کوک. من نه ..
جیم . فردا خاکسپاریه ؟(با بغض)
شوگا. ا.اره
جیم . بریم خونه خیلی خستم
جیهوپ . اره بریم باید استراحت کنی وگرنه بدنت ضعیف میشه
جیم. بریم
از بیمارستان خارج شدیم رفتیم سمت ماشینامون من سوار ماشین ته شدم سرمو به شیشه تکیه دادم و بیرون نگاه میکردم و همزمان اشک می ریختم ... ماشین توقف کرد و ته گفت رسیدیم
از ماشین پیاده شدیم منم مستقیم رفتم سمت اتاقم و لباسامو عوض کردم رو تخت دراز کشیدم و گریه میکردم همش خاطراتم با ا.ت یادم میومد و اشکام بیشتر میریخت نفهمیدم چی شده که خوابم برد
فردا صبح ساعت۱۰
جیم . با صدای اعضا از خواب بیدار شدم طبق معمول داشتن بحث میکردن کارای مربوطه رو کردم از اتاق رفتم بیرون پسرا ............
های کیوتام
ادامشو فردا از مدرسه بیام مینویسم
بچه ها بعدی از کی باشه؟
p۲۴
وقتی رفتم دیدم رو ویلچر نشسته و به بیرون نگاه میکنه رفتم سمتش واقعا تعجب کرده بودم چطوری آخه امکان نداره ...
ته. چرا این کارو کردی
ناشناس. حتما دلیل داشتم
ته . (نیشخند ) دلیل چه دلیلی ها
ناشناس. بهت میگم به شرطی که باهام همکاری کنی
ته . هوووف ... باش بگو
ناشناس.............. فهمیدی
ته . یعنی ما باید نقش بازی کنیم که تو به نقشت برسی....... نقشه بدی ام نیست خوشم میاد از هر فرصتی استفاده میکنی(خنده)
ناشناس. ما اینیم دیگه چه میشه کرد خرس عسلی
ته. یااا ..... چند بار بگم منو اینجوری صدا نکن
ناشناس. باشه باشه حالا منو بزار رو تخت که خیلی خستم و واسه هفته بعد کلی کار داریم
ته . اوکی دستتو بده به من ......
از اونجا زدم بیرون و رفتم سمت بیمارستان دیدم اعضا هنوز تو همون حالتن ... باید بهشون میگفتم
ته. عاا پسرا جیمین بیداره
جیهوپ. بیدار شد ولی خیلی بیتابی میکرد پرستار بهش آرام بخش زد خوابه الان
ته. آها خوبه پسرا میخوام یه چیزی بهتون بگم
شوگا. چی
ته. خ.خوب راستش ................. بهم گفت به شمام بگم در جریان باشین و کمکش کنین تو نقشش
نامجون. با این که ممکنه فکر درستی نباشه ولی من کمکش میکنم
ته. ممنون
۴ساعت بعد
ویو جیمین
از خواب بیدار شدم تو سرم احساس سنگینی میکردم انگار به سرم سنگ وصله بلند شدم که یاد اتم افتادم چرا باید این اتفاق براش نیفتاد. حتما تا الان بردنش سرد خونه من دیگه نمیتونم ببینمش پس سرمو از دستم کندم و رفتم سمت در و بازش کردم خارج شدم که با اعضا روبرو شدم از جاشون بلند شدن و اومدم سمتم بهشون گفتم
جیم. ا.ت هنوز تو اتاقه یا بردنش سرد خونه
جین. ب.بردنش سرد خونه
جیم. اجازه میدن ببینمش
نامجون . نه اجازه نمیدن ما هم خواستیم بریم نزاشتن
جیم .پس بریم خونه ... راستی به خانوادش خبر دادین(تمام حرفاش با بی حالی و بغض)
کوک. اره اره من خبر دادم (تند و ترسیده)
جیم. باشه حالا چرا ترسیدی
کوک. من نه ..
جیم . فردا خاکسپاریه ؟(با بغض)
شوگا. ا.اره
جیم . بریم خونه خیلی خستم
جیهوپ . اره بریم باید استراحت کنی وگرنه بدنت ضعیف میشه
جیم. بریم
از بیمارستان خارج شدیم رفتیم سمت ماشینامون من سوار ماشین ته شدم سرمو به شیشه تکیه دادم و بیرون نگاه میکردم و همزمان اشک می ریختم ... ماشین توقف کرد و ته گفت رسیدیم
از ماشین پیاده شدیم منم مستقیم رفتم سمت اتاقم و لباسامو عوض کردم رو تخت دراز کشیدم و گریه میکردم همش خاطراتم با ا.ت یادم میومد و اشکام بیشتر میریخت نفهمیدم چی شده که خوابم برد
فردا صبح ساعت۱۰
جیم . با صدای اعضا از خواب بیدار شدم طبق معمول داشتن بحث میکردن کارای مربوطه رو کردم از اتاق رفتم بیرون پسرا ............
های کیوتام
ادامشو فردا از مدرسه بیام مینویسم
بچه ها بعدی از کی باشه؟
۵.۶k
۰۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.