گونه های سرخ P.13
_چی صبر کن
و پریدن داخل دروازه
_ سرزمین گرگینه ها؟ چرا اومدی سرزمین کانگ؟
+ شرمنده
_ چ...چی
و تبدیل شد به یک گرگینه
_ جک تو اینجا چیکار میکنی من چرا اینجام؟
+ ارباب گفتن بیارمتون این بهترین راه بود...در ضمن چرا فکر کردید جعون باید از عروسیش فرار کنه؟
و با ضربه ای به گردن دختر اونو بیهوش کرد
"قلعه کانگ"
$ارباب گزاتمش داخل اتاقش تا بهوش بیاد
% خوبه...مثل همیشه
و کیسه ای از سکه های طلا جلوش پرت کرد اونو برداشت و خارج شد
کانگ به طرف اتاق مادر یونهی رفت
بعد رفتن یونهی و پیداشدن جسد همسرش طاقت شنیدن اینکه دخترش با دشمنش ازدواج کرده رو داره؟
"فلش بک به کودکی یونهی"
همچی از اینجا شروع شد
"باغ سلطنتی کانگ"
دخترک توی چمن ها دنبال پروانه ها میدوید که چشمش به پدرش خورد
و فریاد زد: مادر....مادر پدر اومد
و خودشو به اغوش پدرش سپرد
پدرش فرمانده بود و خیلی کم پیش میومد پیداش بشه
% یونهی یکم غرور داشته باش خدمتکارا رو ببین
چشمش به خدمتکارا افتاد که بهش میخندیدن چون موهاش پریشون و گلی بود
% موهاتو تو چشمه تمیز کن
سرزمین گرگینه ها جای زیبایی بود ابشار ها، دشت ها ، چشمه های زلال ، درخت های میوه ، گلزار ها و پر از کمیاب ترین گرگینه ها که ساکن اونجا بودن
تقریبا بی نقص بود که بجای شکار کردن حیوانات از تمشک و میوه های ترش تغذیه میکردن
چیشد که این بهشت تبدیل به جنگلی ترسناک پر از درخت های کاج و گرگینه های راهزن و مفت خور شد؟
یونهی داخل رفت و چند مین بعد با سر و وضع بهتری اومد و رفت پیش پدر و مادرش که روی پل دست همدیگه رو گرفته بودن و انگار شاد بودن
کلافه دستی به سرش کشید
_ اهه مامان اصلا نمیزاره با بابا وقت بگزرونم
$ میای با هم بازی کنیم؟منم تنها شدم
به سمت صدا برگشت ویلیام بود
پسر پادشاه منطقه کوهستانی
لبخند دندون نمایی زد و گفت
_ بریم قارچ جمع کنیم؟
و سمت جنگل رفتن
_ وای نه پری ها همه رو جمع کردن
_بیا برگردیم……ویلیام؟ کجا رفتی؟ من میترسم قایم شدی؟
امکان نداشت همینطوری ولش کنه
_ ویلیام من میترسم(داد)
و نومید دوید سمت قلعه و وارد باغ شد
_ مادر…ویلیام گم شده
%چی؟یعنی چی
_ تو جنگل گمش کردم (گریه)
و ادرینا (مادرش) دوید سمت قلعه
اون فقط ده سالش بود
%نکنه خوناشاما بردنش…نه نه
%ارباب… ویلیام تو جنگل گم شده (داد)
€چی…وای نه سریع نگهبانارو بفرست دنبالش
"شب"
یونهی بجز اون دوستی نداشت کارینا هم ازدواج کرده بود
روی تختش زیر پتو گریه میکرد
_ اگه خوناشاما برده باشنش چی...وای خدایا کمکم کن
@ارباب…ارباب خبر اوردم
€ چیشده زود باش بگو
@ بیاید داخل باغ
و سمت باغ رفتن
که با دیدن چیزی سرجاش کپ کرد
€ یا مسیح…..کار کدوم عوضی بوده؟(عربده)
@ جنازشو توی دریاچه پیدا کردیم که نامه چرمی همراه با خنجر توی گلوش بود ببینید
" کانگ عزیزم امیدوارم از هدیه�م خوشت بیاد ……جعون بزرگ"
#گونه_های_سرخ
#پارت_سیزدهم
#فیکشن
الان نوشتم فرصت ویرایش و بازنویسی نبود
لایک کامنت؟
و پریدن داخل دروازه
_ سرزمین گرگینه ها؟ چرا اومدی سرزمین کانگ؟
+ شرمنده
_ چ...چی
و تبدیل شد به یک گرگینه
_ جک تو اینجا چیکار میکنی من چرا اینجام؟
+ ارباب گفتن بیارمتون این بهترین راه بود...در ضمن چرا فکر کردید جعون باید از عروسیش فرار کنه؟
و با ضربه ای به گردن دختر اونو بیهوش کرد
"قلعه کانگ"
$ارباب گزاتمش داخل اتاقش تا بهوش بیاد
% خوبه...مثل همیشه
و کیسه ای از سکه های طلا جلوش پرت کرد اونو برداشت و خارج شد
کانگ به طرف اتاق مادر یونهی رفت
بعد رفتن یونهی و پیداشدن جسد همسرش طاقت شنیدن اینکه دخترش با دشمنش ازدواج کرده رو داره؟
"فلش بک به کودکی یونهی"
همچی از اینجا شروع شد
"باغ سلطنتی کانگ"
دخترک توی چمن ها دنبال پروانه ها میدوید که چشمش به پدرش خورد
و فریاد زد: مادر....مادر پدر اومد
و خودشو به اغوش پدرش سپرد
پدرش فرمانده بود و خیلی کم پیش میومد پیداش بشه
% یونهی یکم غرور داشته باش خدمتکارا رو ببین
چشمش به خدمتکارا افتاد که بهش میخندیدن چون موهاش پریشون و گلی بود
% موهاتو تو چشمه تمیز کن
سرزمین گرگینه ها جای زیبایی بود ابشار ها، دشت ها ، چشمه های زلال ، درخت های میوه ، گلزار ها و پر از کمیاب ترین گرگینه ها که ساکن اونجا بودن
تقریبا بی نقص بود که بجای شکار کردن حیوانات از تمشک و میوه های ترش تغذیه میکردن
چیشد که این بهشت تبدیل به جنگلی ترسناک پر از درخت های کاج و گرگینه های راهزن و مفت خور شد؟
یونهی داخل رفت و چند مین بعد با سر و وضع بهتری اومد و رفت پیش پدر و مادرش که روی پل دست همدیگه رو گرفته بودن و انگار شاد بودن
کلافه دستی به سرش کشید
_ اهه مامان اصلا نمیزاره با بابا وقت بگزرونم
$ میای با هم بازی کنیم؟منم تنها شدم
به سمت صدا برگشت ویلیام بود
پسر پادشاه منطقه کوهستانی
لبخند دندون نمایی زد و گفت
_ بریم قارچ جمع کنیم؟
و سمت جنگل رفتن
_ وای نه پری ها همه رو جمع کردن
_بیا برگردیم……ویلیام؟ کجا رفتی؟ من میترسم قایم شدی؟
امکان نداشت همینطوری ولش کنه
_ ویلیام من میترسم(داد)
و نومید دوید سمت قلعه و وارد باغ شد
_ مادر…ویلیام گم شده
%چی؟یعنی چی
_ تو جنگل گمش کردم (گریه)
و ادرینا (مادرش) دوید سمت قلعه
اون فقط ده سالش بود
%نکنه خوناشاما بردنش…نه نه
%ارباب… ویلیام تو جنگل گم شده (داد)
€چی…وای نه سریع نگهبانارو بفرست دنبالش
"شب"
یونهی بجز اون دوستی نداشت کارینا هم ازدواج کرده بود
روی تختش زیر پتو گریه میکرد
_ اگه خوناشاما برده باشنش چی...وای خدایا کمکم کن
@ارباب…ارباب خبر اوردم
€ چیشده زود باش بگو
@ بیاید داخل باغ
و سمت باغ رفتن
که با دیدن چیزی سرجاش کپ کرد
€ یا مسیح…..کار کدوم عوضی بوده؟(عربده)
@ جنازشو توی دریاچه پیدا کردیم که نامه چرمی همراه با خنجر توی گلوش بود ببینید
" کانگ عزیزم امیدوارم از هدیه�م خوشت بیاد ……جعون بزرگ"
#گونه_های_سرخ
#پارت_سیزدهم
#فیکشن
الان نوشتم فرصت ویرایش و بازنویسی نبود
لایک کامنت؟
۶.۱k
۰۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.