وقتی که زندگیم عوض شد ۱۲
ویو جونگ کوک:
به تهیونگ نگاه کردم دیدم که داره به من با چشم های ترسناک نگاه میکنه به خاطر اینکه دست ات رو گرفتم به ات گفتم: بلد شو ات.
و بهش کمک کردم که وایسه و بعد رفتم دم
رو شویی دم میز ناهار خوری
و شروع کردم دستش رو آب گرفتن. به یونا گفتم: یونا بدو جعبه کمک های اولیه رو بیار
یونا: باشه
ویو تهیونگ
تا جونگ کوک گفت کمک های اولیه سریع رفتم پیشش و گفتم:
چی شده جونگ کوک؟
جونگ کوک با عصبانيت گفت:
خودت یه نگاه بنداز تا بفهمی چی شده، به دست ات نگاه کردم
دیدم که همین جوری داره از دستش خون میاد
یه خاطر همین با عصبانيتی
که دست خودم نبود با داد گفتم:
برای چی شیشه هارو با دستت جمع کردی نکنه دیوونه ای ؟ها، دختره ی عوضی برت میگردونم همن کلاب، لیاقتت همونه هر*زه
(ترو خدا منو ببخش تهیونگ💜🤧)
ویو جونگ کوک
وقتی این رو شنیدم که تهیونگ به ات چی گفت بی اختیار یقه اش رو گرفتم و گفتم:
تهیونگ عوضی درست حرف بزن هرزه (هیز)تویی اون آدمای کلابت که دم به دیقه با یکی میرین (از اعضا عذر خواهی میکنم💜)
این داستان ادامه دارد...💜
به تهیونگ نگاه کردم دیدم که داره به من با چشم های ترسناک نگاه میکنه به خاطر اینکه دست ات رو گرفتم به ات گفتم: بلد شو ات.
و بهش کمک کردم که وایسه و بعد رفتم دم
رو شویی دم میز ناهار خوری
و شروع کردم دستش رو آب گرفتن. به یونا گفتم: یونا بدو جعبه کمک های اولیه رو بیار
یونا: باشه
ویو تهیونگ
تا جونگ کوک گفت کمک های اولیه سریع رفتم پیشش و گفتم:
چی شده جونگ کوک؟
جونگ کوک با عصبانيت گفت:
خودت یه نگاه بنداز تا بفهمی چی شده، به دست ات نگاه کردم
دیدم که همین جوری داره از دستش خون میاد
یه خاطر همین با عصبانيتی
که دست خودم نبود با داد گفتم:
برای چی شیشه هارو با دستت جمع کردی نکنه دیوونه ای ؟ها، دختره ی عوضی برت میگردونم همن کلاب، لیاقتت همونه هر*زه
(ترو خدا منو ببخش تهیونگ💜🤧)
ویو جونگ کوک
وقتی این رو شنیدم که تهیونگ به ات چی گفت بی اختیار یقه اش رو گرفتم و گفتم:
تهیونگ عوضی درست حرف بزن هرزه (هیز)تویی اون آدمای کلابت که دم به دیقه با یکی میرین (از اعضا عذر خواهی میکنم💜)
این داستان ادامه دارد...💜
۱۱.۲k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.