پارت ۳۹
پارت ۳۹
ویو کوک
رفتم خونه خودم و میخواستم برم سمت اتاقم که گوشیم زنگ خورد
-بله؟
∞آآآآ سلام پسرم ، خوبی کوک ؟
-آه سلام آجوما ، چطورین؟(آجومای تهیونگ ها)
∞خوبم پسرم ، میگم که تهیونگ اومده اونجا؟؟
-چی..؟ آممم نه... چیشده؟
∞ای پسره ی کله شق ، بهش گفتم تو نبود من بره خونه کوک ها...هیچی پسرم بهش گفته بودم که ۵ ، ۶ روز نیستم برو خونه کوک ... حالا نیومده اونجا و تنها مونده
-آههه خب آجوما میرم دنبالش ..نگران نباشید
∞وای پسرم ممنونم ، مراقب خودت باش و خوب غذا بخور خب؟
-چشم آجوما خدافظ
∞خدافظ پسرم
و قطع کردم ، هومممم که با من قهر میکنی کیم تهیونگ.... میدونم باهات چیکار کنم
راستش میدونم چرا ته ته باهام سر سنگین شده ... جدیدا یه دختره هست تو کلاسمون که باهاش دوست شدم
بنظرم دختر باحالی بود.. و همچین به تیهونگ بی تفاوت شدم... نگران نباش تیهونگ شی... امشب از دلت در میارم (😈)
رفتم یکم استراحت کردم و خوابیدم
وقتی پاشدم ساعت تقریبا حدود ۶ عصر بود
یکم به دست و صورتم آب زدم و کارای لازم رو انجام دادم ... بعدم رفتم سمت کمدم و لباس انتخاب کردم و پوشیدم
رفتم سمت خونه ی تهیونگ ، بعد ۲۰ مین رسیدم و پارک کردم
زنگ در رو زدم که بعد ۵ مین تیهونگ با صورتی خوابالو اومد دم در
+بل...
حرفش با دیدن من نصفه موند
-سلام
+سلام
یکم نگاهش کردم ، نگاهش رو ازم میگرفت
-نیام تو؟
+خیله خب بیا تو
هنوزم یه جوریه
رفتم تو خونه اش و نشستم رو مبل
+چایی میخوری یا نسکافه؟
-هیچکدوم
اومد کنارم رو مبل نشست ، سرحال تر شده بود... یکم نشست و این ور اون ور شد و گفت
+پس چی میخوری؟ رامیون ؟
-نه
+دوکبوکی؟
-نه
+کیمچی؟
-نه
+هات چاکلت؟
-نه
داشتم کم کم روش خم میشدم و خیمه میزدم
+پ...پس چی میخوری؟
-لبتو...
اولش فهمیدم تو شکه ، اما بعدش رفتم جلو تر ... جوری که الان کاملا روش بودم و سرم رو بردم جلو و بدون اینکه فکرش رو بکنه لبم رو گذاشتم رو لبش و شروع کردم مکیدن
فکر این که بعد یه مدت دوباره لمسشون کردم و چشیدمشون خیلی دلپذیر بود...
موهاش رو به حالت نوازش وار گرفتم و شروع کردم مک زدن های وحشیانه
انگاری خیلییییی منتظر مونده بودم و قلبم دیگه طاقت نداشت
اولش همراهیش نمیکرد ، اما بعدش اونم باهام همراه شد...
بعد ۳۰ مین که نفس کم آورد ازش جدا شدم و نگاهش کردم
+کوک برای چی اینکا رو کردی؟(جدی و خشن)
-برای چی نداره ، دوست داشتم اموالم رو ببوسم
+عه؟ اگر من نخوام چی؟ چطوریاست که نمیری با مونا ؟!!(مونا اسم همون دخترس که کوک باهاش آشنا شده)
حرفاش یکم قلبم رو درد داد...
-یعنی چی ؟؟ میفهمی چی میگی تهیونگ؟مونا دوست و همکلاسی منه
چطور خودت رو باهاش مقایسه میکنی؟؟ چون فقط دو روز یکم رهات کردم اینجوری شدی؟؟ مگه من میتونم همیشه تو رو نگه دارم برای خودم؟ نه از لحاظ اینکه ....
ویو کوک
رفتم خونه خودم و میخواستم برم سمت اتاقم که گوشیم زنگ خورد
-بله؟
∞آآآآ سلام پسرم ، خوبی کوک ؟
-آه سلام آجوما ، چطورین؟(آجومای تهیونگ ها)
∞خوبم پسرم ، میگم که تهیونگ اومده اونجا؟؟
-چی..؟ آممم نه... چیشده؟
∞ای پسره ی کله شق ، بهش گفتم تو نبود من بره خونه کوک ها...هیچی پسرم بهش گفته بودم که ۵ ، ۶ روز نیستم برو خونه کوک ... حالا نیومده اونجا و تنها مونده
-آههه خب آجوما میرم دنبالش ..نگران نباشید
∞وای پسرم ممنونم ، مراقب خودت باش و خوب غذا بخور خب؟
-چشم آجوما خدافظ
∞خدافظ پسرم
و قطع کردم ، هومممم که با من قهر میکنی کیم تهیونگ.... میدونم باهات چیکار کنم
راستش میدونم چرا ته ته باهام سر سنگین شده ... جدیدا یه دختره هست تو کلاسمون که باهاش دوست شدم
بنظرم دختر باحالی بود.. و همچین به تیهونگ بی تفاوت شدم... نگران نباش تیهونگ شی... امشب از دلت در میارم (😈)
رفتم یکم استراحت کردم و خوابیدم
وقتی پاشدم ساعت تقریبا حدود ۶ عصر بود
یکم به دست و صورتم آب زدم و کارای لازم رو انجام دادم ... بعدم رفتم سمت کمدم و لباس انتخاب کردم و پوشیدم
رفتم سمت خونه ی تهیونگ ، بعد ۲۰ مین رسیدم و پارک کردم
زنگ در رو زدم که بعد ۵ مین تیهونگ با صورتی خوابالو اومد دم در
+بل...
حرفش با دیدن من نصفه موند
-سلام
+سلام
یکم نگاهش کردم ، نگاهش رو ازم میگرفت
-نیام تو؟
+خیله خب بیا تو
هنوزم یه جوریه
رفتم تو خونه اش و نشستم رو مبل
+چایی میخوری یا نسکافه؟
-هیچکدوم
اومد کنارم رو مبل نشست ، سرحال تر شده بود... یکم نشست و این ور اون ور شد و گفت
+پس چی میخوری؟ رامیون ؟
-نه
+دوکبوکی؟
-نه
+کیمچی؟
-نه
+هات چاکلت؟
-نه
داشتم کم کم روش خم میشدم و خیمه میزدم
+پ...پس چی میخوری؟
-لبتو...
اولش فهمیدم تو شکه ، اما بعدش رفتم جلو تر ... جوری که الان کاملا روش بودم و سرم رو بردم جلو و بدون اینکه فکرش رو بکنه لبم رو گذاشتم رو لبش و شروع کردم مکیدن
فکر این که بعد یه مدت دوباره لمسشون کردم و چشیدمشون خیلی دلپذیر بود...
موهاش رو به حالت نوازش وار گرفتم و شروع کردم مک زدن های وحشیانه
انگاری خیلییییی منتظر مونده بودم و قلبم دیگه طاقت نداشت
اولش همراهیش نمیکرد ، اما بعدش اونم باهام همراه شد...
بعد ۳۰ مین که نفس کم آورد ازش جدا شدم و نگاهش کردم
+کوک برای چی اینکا رو کردی؟(جدی و خشن)
-برای چی نداره ، دوست داشتم اموالم رو ببوسم
+عه؟ اگر من نخوام چی؟ چطوریاست که نمیری با مونا ؟!!(مونا اسم همون دخترس که کوک باهاش آشنا شده)
حرفاش یکم قلبم رو درد داد...
-یعنی چی ؟؟ میفهمی چی میگی تهیونگ؟مونا دوست و همکلاسی منه
چطور خودت رو باهاش مقایسه میکنی؟؟ چون فقط دو روز یکم رهات کردم اینجوری شدی؟؟ مگه من میتونم همیشه تو رو نگه دارم برای خودم؟ نه از لحاظ اینکه ....
۱.۶k
۰۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.