ارمی فداکار

ارمی فداکار
پارت ۳۵

از دید یونجی :

با جیغ از خواب پریدم که دیدم یهو یونگی اومد تو و بعد چند ثانیه بقیشون اومدن تو
یونگی با نگرانی اومد کنارم روی تخت نشست و گفت : چیشده ؟ خوبی؟
من با گریه و ترس گفتم : م..من
نمیتونستم به زبون بیارم فقد گریه میکردم
وقتی دیدن من اینجوریم همشون با نگرانی اومدن بغلم کردن
نامجون : هییشش آروم باش همش خواب بود همش الکی بود
من با سِکسِکه ای که به خاطر ترس ناراحتی بود گفتم : خیلی ترسناک بود ( بچه ها شما تصور کنین داره با سکسکه میگه )
جیهوپ : یه نفس عمیق بکش و ذهنتو خالی کن !
سعی کردم چشمام رو ببندم و نفس عمیقی بکشم اما به محض این که می‌بستم اون صحنه میومد جلوی چشمام
جیغ آرومی زدم و گفتم : می..میترسم.....خ..خی..لی واقعی بود
یونگی با لحنی ملایم و اروم که دَرِش نگرانی بود ، گفت : هی به من نگاه کن !
نمیتونستم نگاه کنم چون اگه نگاه کنم یاد اون جنازش توی خوابم میوفتم که قلبش رو در آورده بود
من : ن..نمیشه
یونگی : چرا نمیشه
من صدام خیلی گرفته بود و آب دهنم خشک شده بود برای همین صدام خش دار بود و از ترس هنوز لکنت داشتم
من : چ..چون صحنه خوابم میاد جلوی چشمم چ..چون توی خوا..خوابم بودین همتون
یونگی دستمو کشید و گفت : دنبالم بیا
بردم توی دستشویی و با دستش کله ام رو اورد پایین و آب زد به صورتم و صورتم رو شست
یونگی : بهتری ؟
من : آره
یونگی: خب حالا که بهتری
دستاشو پر آب کرد و ریخت روم
من : یاااا خیس شدم
آب ریختم روش و داشتیم آب میپاشیدیم روی هم دیگه و میخندیدیم که اعضا رو دیدم که پوکر فیس وایسادن ما رو نگا میکنن
یونگی گلوش رو صاف کرد و مثل خودشون پوکر فیس بهشون نگاه کرد
چند ثانیه گذشت که یهو همه آب روی ما خالی کردن

یک ساعت بعد :

هوفف بعد یک ساعت رفتیم همه لباساشون رو عوض کردیم
من جلوی اینه داشتم خودم رو با پیراهن سفید آستین حلقه ای که روش خرگوش های رنگی رنگی داشت نگاه می‌کردم
نمیدونم بد کاری کردم اینو پوشیدم یا نه ؟
بیخیال همین رو پوشیدم دیگه خیلی هم قشنگه
ولی خجالت میکشم جلوشون
شاید بهتر باشه عوض کنم
یهو جین اومد تو
جین : واو دختر چه...
نذاشتم ادامه بده و گفتم : هی روتو اونور کن
جین : چرا ؟
من : خب چون خجالت میکشم
جین : نه این خیلی قشنگه حق نداری عوضش کنی خیلی بهت میاد حالا هم بیا بیرون من میرم زود بیای هااا
سری تکون دادم و بعد از اینکه رفت یه اسپری به خودم زدم و رفتم بیرون که یهو یونگی حوله ای روی سرم گذاشت و همینجور که رفت گفت : سرتو خشک کن

یه هفته بعد :

....
دیدگاه ها (۰)

ارمی فداکار پارت ۳۶از دید یونجی :یه هفته ای که پیش اعضا بودم...

ارمی فداکار پارت ۳۴ از دید یونگی : از این فرصت استفاده کردم ...

جونگ کوکی ، بانی خوشگل ارمی ها تولدت مبارک زیبا امیدوارم به ...

وقتی خواهرش بودی...

رفتم نشستم روی میز، میز تا روی صورتم بود همه ی داداش ها در ح...

خون آشام عزیز (76)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط