تاریکی
تاریکی
پارت 7
از زبان آکوتاگاوا
*گذشت دو روز از ماجرا و رفتن آتسوشی به خونه ش*
کاش زودتر عاشقش میشدم،زودتر اینو میفهمیدم...ولی الانم خیلی دیر نشده...میتونم بهش درمورد خودم بگم...ولی...اگه بعداز فهمیدنش منو ول کنه چی؟؟نه نه امکان نداره جینکو همچین کاری کنه
خب پس بهش میگم...
پس لباسم رو عوض کردم و رفتم به سمت خونه جینکو
*رسیدن
(علامت آکوتاگاوا_ علامت آتسوشی+)
_سلام جینکو
+سلااام خوش اومدی( ╹▽╹ )
یهو یه صدایی اومد:چیشده؟کی اومده؟
کیوکا بود...یادم نبود که کیوکا هم با جینکو زندگی میکنه
خیلی خب عیبی نداره به جینکو میگم که لباس بپوشه و باهم بریم بیرون و اینجوری منم موضوع رو بهش میگم
+هیچی نیست کیوکا چان... آکوتاگاوا ست
_سلام
کیوکا:سلام
_*رو به آتسوشی*جینکو لباس بپوش که بریم بیرون...
+حتما(≧▽≦)
پارت 7
از زبان آکوتاگاوا
*گذشت دو روز از ماجرا و رفتن آتسوشی به خونه ش*
کاش زودتر عاشقش میشدم،زودتر اینو میفهمیدم...ولی الانم خیلی دیر نشده...میتونم بهش درمورد خودم بگم...ولی...اگه بعداز فهمیدنش منو ول کنه چی؟؟نه نه امکان نداره جینکو همچین کاری کنه
خب پس بهش میگم...
پس لباسم رو عوض کردم و رفتم به سمت خونه جینکو
*رسیدن
(علامت آکوتاگاوا_ علامت آتسوشی+)
_سلام جینکو
+سلااام خوش اومدی( ╹▽╹ )
یهو یه صدایی اومد:چیشده؟کی اومده؟
کیوکا بود...یادم نبود که کیوکا هم با جینکو زندگی میکنه
خیلی خب عیبی نداره به جینکو میگم که لباس بپوشه و باهم بریم بیرون و اینجوری منم موضوع رو بهش میگم
+هیچی نیست کیوکا چان... آکوتاگاوا ست
_سلام
کیوکا:سلام
_*رو به آتسوشی*جینکو لباس بپوش که بریم بیرون...
+حتما(≧▽≦)
۷۲۳
۱۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.