پارت ۱ فیک مرز خون و عشق

پارت ۱
ا،ت ویو
هیون : ا،ت به یکی دیگه فروختمت از فردا صبح میری اونجا ، برو وسایلتو جمع کن و بخواب فردا ساعت ۶ آماده باش
ا،ت : چشم
با تعظیم از اتاقش خارج شدم و رفتم توی آشپزخونه
ا،ت : آجوماااا من فردا از اینجا میرم (با حالت بغض)دلم خیلی برات تنگ میشه
اجوما : قربونت برم دخترم ، امیدوارم اونجایی که فردا میری بهتر از اینجا باشه برات
ا،ت : فک نکنم ولی ممنون ، من برم بخوابم که فردا بیدار شم
آجوما : باشه دخترم برو
یه بوسه به گونه ی اجوما زدم و رفتم توی اتاقم
حوصله ی عوض کردن لباس نداشتم پس همونجوری روی تخت ولو شدم که بخوابم ولی یادم اومد ..... وسایلامو جمع نکردم
هوفی کشیدم و از جام پاشدم
وسایلای زیادی نداشتم فقط چند دست لباس و وسایل بهداشتی
ساک کوچولومو برداشتم و همشونو توش جا دادم (مرگ بر ذهن منحرف🤣) ، یه لباس برای فردا انتخاب کردم
و روی تخت ولو شدم و خوابیدم
صبح
با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم ، دستمو زدم روش که خاموش شه و از جام پاشدم
رفتم یه دوش ۱۵ مینی گرفتم و اومدم
انقد امکاناتم کم بود که حتی سشوارم نداشتم (دادا خدمتکاری رو با ملکه بودن اشتباه گرفتی🤣)
موهامو با حوله مقداری خشک کردم و لباسایی که دیشب انتخاب کرده بودمو پوشیدم ، بهترین لباسامو انتخاب کرده بودم و خیلی دوستشون داشتم
ساکمو دستم گرفتم و با اتاقم خداحافظی کردم
درسته اتاق کوچیکی بود ولی سه سال توش زندگی کردم
بعد از خداحافظی با اتاقم درو باز کردمُ رفتم بیرون
رفتم آشپزخونه که از آجوما خدافظی کنم
آجوما : سلام دخترم داری میری؟
ا،ت : اوم آره ، خب آجوما جونم خدافظ
اجوما : خدافظ ، امروز خیلی خوشگل شدی
ا،ت : مرسیی
یه بوس به گونه ی اجوما زدم و به سمت اتاق رئیس رفتم
در زدم و اجازه ی ورود داد
هیون : چیه از خواب نازنینم بیدارم کردی؟
ا،ت: ببخشید رئیس ولی اونی که من قراره باهاش برم کجاست؟
هیون : آها راست میگی بزار بهش زنگ بزنم
گوشیشو برداشت و به اون زنگ زد
هیون : سلام کجایی؟
&:........
هیون : باشه الان میارمش
گوشیشو قطع کرد و رو به من گفت
هیون : برو جلوی دره
ا،ت : اسمش چیه؟
هیون: جئون جونگکوک
ا،ت : باشه
با تعظیم از اتاق خارج شدم و رفتم سمت در
درو باز کردم و رفتم بیرون
بعد از اینکه از حیاط عمارت عبور کردم و به در رسیدم بازش کردم و رفتم بیرون
یه مرد جذاب با استایل مشکی به ماشین لامبورگینیش تکیه داده بود
جونگکوک : هی دختره ؟
ا،ت: بَ....بله؟
جونگکوک : من جونگکوکم رئیس جدیدت
ا،ت : بله در جریانم
جونگکوک: خب پس بیا سوار شو دیگه
ا،ت : ممنون
جونگکوک : خواهش میکنم
وایی چه رئیس مهربونی
جونگکوک ویو
وایی من چرا ناخوداگاه با این دختره مهربون رفتار میکنم؟
مهم نیس
سوار ماشین شد و راه افتادیم
ا،ت ویو
از پنجره نگاهی به بیرون انداختم اینجا چرا اینجوریه؟ از شهر خارج میشیم
جونگکوک : چیشده؟
ا،ت : داریم از شهر خارج میشیم؟
جونگکوک: خب عمارتم بیرون شهره
ا،ت : آها
وایی چه ترسناک ، عمارتش بیرون شهره
خیلی خوابم میومد چون همیشه ساعت ۸ بیدار میشدم و امروز ساعت ۵ و نیم بیدار شده بودم
به خاطر همین سرمو روی شیشه ی ماشین گذاشتم و خوابیدم .......
دیدگاه ها (۳)

پارت ۲ فیک مرز خون و عشق

پارت ۳ فیک مرز خون و عشق

🚫🚫آرمی ها توجه کنید🚫🚫🚫بخاطر اعضا هم که شده بخونید🚫🚫🚫همه ی آر...

معرفی فیک مرز خون و عشق

پارت 10 بادیگارد رفت بیرون و جعبه رو باز کردم دیدم یه لباس خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط