p.4 Rosaline
p.4 Rosaline
چشمم به کفشای تهیونگ افتاد که جلوم مونده بود
+دستت چیشده؟
هول شدمو دستمو پشتم قایم کردم
_چ... چیزی نشده اقای کیم یکم با شیشه بریده
دستشو سمتم دراز کرد
+ببینم
سرمو بالا اوردم... بهم زل زده بود... دستمو که با پارچه بسته بودم گذاشتم تو دستش... اروم منو کشوند دنبال خودش و روی مبل نشوند... به بقیه خدمتکارام علامت داد که به کارشون برسن... اروم پارچه دور دستمو باز کرد.. زیر چشمی نگاش کردم... خیلی با دقت داشت زخممو نگاه میکرد و دستمو توی دوتا دستاش گرفته بود
+خانوم یوری میشه لطفا یه و بانداژ و ضدعفونی کننده بیارین واسم؟
روکرد سمتم
+کوک که خیلی اذیتت نمیکنه؟
سرمو به نشونه نه تکون دادم
_نه اذیت نمیکنن ایشون
+مطمن باشم؟
سرمو بالا اوردم... زل زده بود تو چشمام... چشماش بیش از حد معصوم بودن... ادم دوست داشت ساعتها بهشون زل بزنه... همون لحظه سویون بانداژ و ضدعفونی کننده رو گذاشت رو میز
_چیز دیگه ای لازم ندارین اقای کیم؟
+نه میتونی بری
روکرد سمتم
+ممکنه یکم درد داشته باشه ولی سعی کن تحملش کنی باشه؟
اروم سرمو تکون دادم...
چندقطره از ضدعفونی کننده رو که ریخت روی زخمم چشمام از درد سیاهی رفت...محکم لبامو گاز گرفتم... وقتی که زخممو شست اروم دستمو با بانداژ بست...
+اگه باز شد یا مشکلی پیش اومد فردا بیا بیمارستان پیش خودم اگه دوست نداشتی بیای بیمارستان بیا مطب باشه؟
_ممنون اقای کیم ببخشید... بخاطر من تو زحمت افتادین
لبخند آرومی روی لبش نشست
+مشکلی نیست... زودتر خوب شو
لبخند نشست رو لبم... هنوز دستم توی دستاش بود.. از خجالت داشتم اب میشدم... همونلحظه صدای پاشنیدم
یهو جونگ کوک جلومون ظاهر شد. چشاش روی دست منو تهیونگ ثابت موند... یه ثانیه نگاهم کرد و روشو برگردوند سمت تهیونگ
_کی اومدی
تهیونگ اروم دستمو گذاشت روی پام و با لبخند رو به روی کوک وایساد
+خیلی وقت نمیشه که اومدم...
کوک سرشو تکون داد و گفت:
_بریم تا این چکهای دایی رو بهت بدم بهش بدشون...
بعد راه افتاد سمت اتاقش... تهیونگ برگشت سمتم و با لبخند دندون نماش چشمک زد و رفت...
برعکس پسر عمه بداخلاقش خیلی خوش اخلاق و مهربون بود...
حمایت کنید تا بیشتر بزارم دیگه🥺💔
چشمم به کفشای تهیونگ افتاد که جلوم مونده بود
+دستت چیشده؟
هول شدمو دستمو پشتم قایم کردم
_چ... چیزی نشده اقای کیم یکم با شیشه بریده
دستشو سمتم دراز کرد
+ببینم
سرمو بالا اوردم... بهم زل زده بود... دستمو که با پارچه بسته بودم گذاشتم تو دستش... اروم منو کشوند دنبال خودش و روی مبل نشوند... به بقیه خدمتکارام علامت داد که به کارشون برسن... اروم پارچه دور دستمو باز کرد.. زیر چشمی نگاش کردم... خیلی با دقت داشت زخممو نگاه میکرد و دستمو توی دوتا دستاش گرفته بود
+خانوم یوری میشه لطفا یه و بانداژ و ضدعفونی کننده بیارین واسم؟
روکرد سمتم
+کوک که خیلی اذیتت نمیکنه؟
سرمو به نشونه نه تکون دادم
_نه اذیت نمیکنن ایشون
+مطمن باشم؟
سرمو بالا اوردم... زل زده بود تو چشمام... چشماش بیش از حد معصوم بودن... ادم دوست داشت ساعتها بهشون زل بزنه... همون لحظه سویون بانداژ و ضدعفونی کننده رو گذاشت رو میز
_چیز دیگه ای لازم ندارین اقای کیم؟
+نه میتونی بری
روکرد سمتم
+ممکنه یکم درد داشته باشه ولی سعی کن تحملش کنی باشه؟
اروم سرمو تکون دادم...
چندقطره از ضدعفونی کننده رو که ریخت روی زخمم چشمام از درد سیاهی رفت...محکم لبامو گاز گرفتم... وقتی که زخممو شست اروم دستمو با بانداژ بست...
+اگه باز شد یا مشکلی پیش اومد فردا بیا بیمارستان پیش خودم اگه دوست نداشتی بیای بیمارستان بیا مطب باشه؟
_ممنون اقای کیم ببخشید... بخاطر من تو زحمت افتادین
لبخند آرومی روی لبش نشست
+مشکلی نیست... زودتر خوب شو
لبخند نشست رو لبم... هنوز دستم توی دستاش بود.. از خجالت داشتم اب میشدم... همونلحظه صدای پاشنیدم
یهو جونگ کوک جلومون ظاهر شد. چشاش روی دست منو تهیونگ ثابت موند... یه ثانیه نگاهم کرد و روشو برگردوند سمت تهیونگ
_کی اومدی
تهیونگ اروم دستمو گذاشت روی پام و با لبخند رو به روی کوک وایساد
+خیلی وقت نمیشه که اومدم...
کوک سرشو تکون داد و گفت:
_بریم تا این چکهای دایی رو بهت بدم بهش بدشون...
بعد راه افتاد سمت اتاقش... تهیونگ برگشت سمتم و با لبخند دندون نماش چشمک زد و رفت...
برعکس پسر عمه بداخلاقش خیلی خوش اخلاق و مهربون بود...
حمایت کنید تا بیشتر بزارم دیگه🥺💔
۵.۰k
۱۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.