پارت ۵ فیک مرز خون و عشق
پارت ۵
ا،ت ویو
جونگکوک : رسیدیم پیاده شو
ا،ت : باشه
پیاده شدم و جونگکوکم پیاده شد و به سمت صندوق عقب رفت
در صندوف عقبو باز کرد و خریدارو درآورد
ا،ت : میخاین من بگیرم؟
جونگکوک : نه نمیخاد خودم میگیرم
ا،ت : عجبببب چقد مهربونه خداکنه همیشه همینجوری مهربون بمونه(تو دلش)
(جونگکوک چون خون آشامه میتونه ذهن بخونه)
جونگکوک : کاش خودم میدونستم چرا انقد باهات مهربونم (زیر لب)
ا،ت : چیزی گفتین؟
جونگکوک : نه بیا بریم
ا،ت : باشه
خریدارو گرفت و رفتیم داخل
به محظ ورودمون همه ی خدمتکارا برای جونگکوک صف کشیدن
خدمتکارا : ارباب خوش اومدید
جونگکوک : آجومااا
ا،ت : وا چرا جوابشونو نداد بیچاره خدمتکارا از جمله خودم
جونگکوک : من جواب هرکسی که بخوام رو میدم و جواب هرکسی که نخام رو نمیدم
ا،ت : وا چرا دوتا ساید داره یکیش خیلی مهربونه یکیش خیلی ترسناک و جدی (تو دلش)
جونگکوک : و با هرکسی بخام مهربونم و با هرکسی بخوام جدی
ا،ت : این چرا انگار ذهنمو میخونه؟ عجب (تو دلش)
جونگکوک : آجوماااااا
آجوما بدو اومد و گفت
اجوما : جونم پسرم؟ اومدین؟
جونگکوک : آره ، خب ناهار آمادس؟
آجوما : چند دقیقه ی دیگه آماده میشه
جونگکوک : باشه ، ا،ت تو برو یکم استراحت کن بعد بیا ناهار بخوریم
ا،ت : بله؟
جونگکوک : امروزو با من غذا بخور
چشمام از تعجب گرد شده بود ولی سریع خودمو جمع کردم و گفتم
ا،ت : چشم
جونگکوک : آجوما قوانینو بهش بگو بعد از ناهار
اجوما : باشه پسرم
جونگکوک وسایلامو داد دستم و خودش رفت توی یکی از اتاق های طبقه ی دوم
منم خریدامو جمع کردم و با زور بردمشون توی اتاقم
لباسامو دونه دونه توی کمد چیدم و یکیشونو انتخاب کردم
رفتم به سمت حموم و لباسامو در آوردم و وانو پر از آب کردم و توش نشستم
کمی توی وان موندم و بعد خودمو شستم و اومدم بیرون
موهامو خشک کردم و لباسامو پوشیدم و از اتاق زدم بیرون
از پله ها پایین رفتم و به سمت آشپزخونه رفتم
ا،ت : آجومااا
آجوما : بله؟
ا،ت : ارباب کو؟
آجوما : میاد بیا بریم قوانینو بهت بگم
ا،ت : باشه بریم
به سمت یه اتاق که توی آشپز خونه بود رفتیم و وارد شدیم
آجوما در کمدی که اونجا بود رو باز کرد و یه لباس خدمتکاری در آورد و بهم داد
آجوما: این لباسیه که همه میپوشن و لباس خدمتکاریه ، همیشه اینو میپوشی
ا،ت : چشم
آجوما : آقای جئون رو اربار صدا کن و از دستوراتش سرپیچی نکن و سعی کن زیاد تو دست و پاش نباشی
ا،ت : چشم
آجوما : همین..... به گفته ی ارباب فردا کارتو شروع میکنی فعلا برو و ارباب رو برای ناهار صدا کن
ا،ت : چشم .... فقط اتاق ارباب کدومه؟
اجوما : الان تو اتاق کارشه ، اتاق ته راهروی طبقه ی دوم با در مشکی
ا،ت : چشم
از اتاق خارج شدم و به سمت پله ها رفتم
از پله ها بالا اومدمُ مستقیم به سمت ته راهرو رفتم
یه اتاق با در مشکی اونجا بود ، احتمالا منظور آجوما همین در بود
تقه ای به در زدم
جونگکوک : بله؟
ا،ت : ارباب منم
جونگکوک : بیا تو
ا،ت : چشم
رفتم داخل و گفتم
ا،ت : .......
ا،ت ویو
جونگکوک : رسیدیم پیاده شو
ا،ت : باشه
پیاده شدم و جونگکوکم پیاده شد و به سمت صندوق عقب رفت
در صندوف عقبو باز کرد و خریدارو درآورد
ا،ت : میخاین من بگیرم؟
جونگکوک : نه نمیخاد خودم میگیرم
ا،ت : عجبببب چقد مهربونه خداکنه همیشه همینجوری مهربون بمونه(تو دلش)
(جونگکوک چون خون آشامه میتونه ذهن بخونه)
جونگکوک : کاش خودم میدونستم چرا انقد باهات مهربونم (زیر لب)
ا،ت : چیزی گفتین؟
جونگکوک : نه بیا بریم
ا،ت : باشه
خریدارو گرفت و رفتیم داخل
به محظ ورودمون همه ی خدمتکارا برای جونگکوک صف کشیدن
خدمتکارا : ارباب خوش اومدید
جونگکوک : آجومااا
ا،ت : وا چرا جوابشونو نداد بیچاره خدمتکارا از جمله خودم
جونگکوک : من جواب هرکسی که بخوام رو میدم و جواب هرکسی که نخام رو نمیدم
ا،ت : وا چرا دوتا ساید داره یکیش خیلی مهربونه یکیش خیلی ترسناک و جدی (تو دلش)
جونگکوک : و با هرکسی بخام مهربونم و با هرکسی بخوام جدی
ا،ت : این چرا انگار ذهنمو میخونه؟ عجب (تو دلش)
جونگکوک : آجوماااااا
آجوما بدو اومد و گفت
اجوما : جونم پسرم؟ اومدین؟
جونگکوک : آره ، خب ناهار آمادس؟
آجوما : چند دقیقه ی دیگه آماده میشه
جونگکوک : باشه ، ا،ت تو برو یکم استراحت کن بعد بیا ناهار بخوریم
ا،ت : بله؟
جونگکوک : امروزو با من غذا بخور
چشمام از تعجب گرد شده بود ولی سریع خودمو جمع کردم و گفتم
ا،ت : چشم
جونگکوک : آجوما قوانینو بهش بگو بعد از ناهار
اجوما : باشه پسرم
جونگکوک وسایلامو داد دستم و خودش رفت توی یکی از اتاق های طبقه ی دوم
منم خریدامو جمع کردم و با زور بردمشون توی اتاقم
لباسامو دونه دونه توی کمد چیدم و یکیشونو انتخاب کردم
رفتم به سمت حموم و لباسامو در آوردم و وانو پر از آب کردم و توش نشستم
کمی توی وان موندم و بعد خودمو شستم و اومدم بیرون
موهامو خشک کردم و لباسامو پوشیدم و از اتاق زدم بیرون
از پله ها پایین رفتم و به سمت آشپزخونه رفتم
ا،ت : آجومااا
آجوما : بله؟
ا،ت : ارباب کو؟
آجوما : میاد بیا بریم قوانینو بهت بگم
ا،ت : باشه بریم
به سمت یه اتاق که توی آشپز خونه بود رفتیم و وارد شدیم
آجوما در کمدی که اونجا بود رو باز کرد و یه لباس خدمتکاری در آورد و بهم داد
آجوما: این لباسیه که همه میپوشن و لباس خدمتکاریه ، همیشه اینو میپوشی
ا،ت : چشم
آجوما : آقای جئون رو اربار صدا کن و از دستوراتش سرپیچی نکن و سعی کن زیاد تو دست و پاش نباشی
ا،ت : چشم
آجوما : همین..... به گفته ی ارباب فردا کارتو شروع میکنی فعلا برو و ارباب رو برای ناهار صدا کن
ا،ت : چشم .... فقط اتاق ارباب کدومه؟
اجوما : الان تو اتاق کارشه ، اتاق ته راهروی طبقه ی دوم با در مشکی
ا،ت : چشم
از اتاق خارج شدم و به سمت پله ها رفتم
از پله ها بالا اومدمُ مستقیم به سمت ته راهرو رفتم
یه اتاق با در مشکی اونجا بود ، احتمالا منظور آجوما همین در بود
تقه ای به در زدم
جونگکوک : بله؟
ا،ت : ارباب منم
جونگکوک : بیا تو
ا،ت : چشم
رفتم داخل و گفتم
ا،ت : .......
- ۵۵۲
- ۱۸ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط