part:⁵
part:⁵
my bodyguard☠️🔪
۲ سال بعد
ویو یونا
من الان ۱۸ سالمه مدرسم تموم شده
و میخوام با هیون ازدواج کنم
پارسال خبر رسیده که بابام مرده خیلی ناراحت شدم افسرده شده بودم ولی الان حالم بهتره
قرار شده هفته دیگه با هیون ازدواج کنیم
امروز میریم خرید عروسی
رفتیم انگشتر خریدیم
لباس عروس خریدیم
شب با هیون رفتیم رستوران
من تو عمارت هیون زندگی میکنم و اینکه اون به من گفت که مافیاست اما من مشکلی ندارم عاشقشم
هفته بعد
لباس عروسم پوشیدم بودم میکاپرا میکاپم کرده بودن موهام باز بود
ولی خدایی خوشگل شده بودم
یکی در زد اومد داخل دیدم هیونه
نگاش کردم
_با اون چشمای مشکیت نگام نکن
+چرا
_بیشتر داخل چشمات غرق میشم
رفتیم تو جایگاه عروس و داماد و همه ی مهمون ها دست میزدند
بله رو گفتیم و یعنی ما الان زن و شوهریم
هیون لبمو بوسید
مراسم عروسی تموم شد هیونجین منو برد ویلای خودش
رفتیم داخل
+هیونجین اینجا مال خودتع
با چشمای قرمز نگام کرد ترسیدم
_اره
رفتیم داخل نن رفتم تو اتاق و رفتم حموم و یه شلوار گشاد و تک پوش لش پوشیدم ویکم تینت به لبام زدم
رفتم پایین دیدم هیون شیشه ویسکی گرفته دستش داره ازش میخوره بعد سگار میکشه رفتم کنارش نشستم و سیگارو ازش گرفتم و انداختم دور
+میدونی اصلا خوشم نمیاد
_خو چیکار کنم تو کی باشی*مست،خمار
+من زنتم
_اهه یاااا فکر نکن کی هستی یه جور میرنمت صدا سگ بدی
+اوه آقا برا من داد میزنه
رفتم نزدیکش درگوشش گفتم
+فقط یکبار دیگه داد بزن
_یاااا*داد
+عه
رفتم روی عضوش نشستم و محکم لبامو زدم به لباش و مک عمیق میزدم
بعد بلند شدم
+خداروشکر کن بدتر نکردم
_تو چرا منو تحریک میکنی لعنتیییی
بلند شد اومد نزدیکم
یه تو دهنی بهم زد که منم متقابل زدم
+فکر کردی کی هستی ای گوه خوریا میکنی
_شوهرت
اونشب من کلی کتک خوردم از هیون اولین باری بود که منو میزد
شب رفتم خوابیدم کل بدنم درد میکرد
☠️🔪
my bodyguard☠️🔪
۲ سال بعد
ویو یونا
من الان ۱۸ سالمه مدرسم تموم شده
و میخوام با هیون ازدواج کنم
پارسال خبر رسیده که بابام مرده خیلی ناراحت شدم افسرده شده بودم ولی الان حالم بهتره
قرار شده هفته دیگه با هیون ازدواج کنیم
امروز میریم خرید عروسی
رفتیم انگشتر خریدیم
لباس عروس خریدیم
شب با هیون رفتیم رستوران
من تو عمارت هیون زندگی میکنم و اینکه اون به من گفت که مافیاست اما من مشکلی ندارم عاشقشم
هفته بعد
لباس عروسم پوشیدم بودم میکاپرا میکاپم کرده بودن موهام باز بود
ولی خدایی خوشگل شده بودم
یکی در زد اومد داخل دیدم هیونه
نگاش کردم
_با اون چشمای مشکیت نگام نکن
+چرا
_بیشتر داخل چشمات غرق میشم
رفتیم تو جایگاه عروس و داماد و همه ی مهمون ها دست میزدند
بله رو گفتیم و یعنی ما الان زن و شوهریم
هیون لبمو بوسید
مراسم عروسی تموم شد هیونجین منو برد ویلای خودش
رفتیم داخل
+هیونجین اینجا مال خودتع
با چشمای قرمز نگام کرد ترسیدم
_اره
رفتیم داخل نن رفتم تو اتاق و رفتم حموم و یه شلوار گشاد و تک پوش لش پوشیدم ویکم تینت به لبام زدم
رفتم پایین دیدم هیون شیشه ویسکی گرفته دستش داره ازش میخوره بعد سگار میکشه رفتم کنارش نشستم و سیگارو ازش گرفتم و انداختم دور
+میدونی اصلا خوشم نمیاد
_خو چیکار کنم تو کی باشی*مست،خمار
+من زنتم
_اهه یاااا فکر نکن کی هستی یه جور میرنمت صدا سگ بدی
+اوه آقا برا من داد میزنه
رفتم نزدیکش درگوشش گفتم
+فقط یکبار دیگه داد بزن
_یاااا*داد
+عه
رفتم روی عضوش نشستم و محکم لبامو زدم به لباش و مک عمیق میزدم
بعد بلند شدم
+خداروشکر کن بدتر نکردم
_تو چرا منو تحریک میکنی لعنتیییی
بلند شد اومد نزدیکم
یه تو دهنی بهم زد که منم متقابل زدم
+فکر کردی کی هستی ای گوه خوریا میکنی
_شوهرت
اونشب من کلی کتک خوردم از هیون اولین باری بود که منو میزد
شب رفتم خوابیدم کل بدنم درد میکرد
☠️🔪
۸۸۲
۲۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.