𓊈𝑉𝐼𝐶𝑇𝐼𝑀𓊉 قربانی
𓊈𝑉𝐼𝐶𝑇𝐼𝑀𓊉 قربانی
part...18
-تو خواب هم نمیتونی نابودی منو ببینی...چون من خیلی وقته که نابود شدم...کیم تهیونگ!
ماریا دستای تهیونگ رو گرفت و گونه شو نوازش کرد.
تهیونگ...عشقم...درکت میکنم...میدونم نمیخوای منو از دست بدی! ولی تو هم منو درک کن...این پرونده خیلی برام مهمه
_حتی مهم تر از من؟
این چه حرفیه که میزنی...معلومه که نه!
_پس پرونده رو کنار بزار...
اما...
_اما نداریم..یا من یا این پرونده ی کوفتی...تصمیم با خودته...اگه واقعا دوسم داری پرونده رو به یکی دیگه واگذار کن!
دستای ماریا رو با نگاهی الوده به خشم رها کرد
کتش رو برداشت و از خونه خارج شد.
جونگکوک پوزخند زد،به ماریایی که چشماش پر از اشک بود نگاه کرد
-کمیسر ماریا...این انتخاب خودتونه...فقط لطفا هرچه زودتر بهم خبر بده...داشت یادم میرفت..تا اونجایی که میدونم اینجا خونه ی اونه...اگه میخوای بریم خونه ی من یا تو..برای من فرقی نداره.
باورم نمیشه اینقدر راحت گذاشت رفت...
-دادستانو میگی؟به نظرم اون اصلا دوست نداره...داره تظاهر میکنه
ماریا ابروهاش رو در هم کشید
دهنتو ببند...بهت رو دادم پرو شدی...جئون!
-درسته الان مظنون منم...ولی حق اینطور حرف زدن باهام رو نداری...خانوم لجنز!
ماریا نفسشو با عصبانیت بیرون داد،بین دو راهی قرار گرفتنش اونم توسط تهیونگ به اندازهی کافی براش عذاب اور بود...تحمل حرفای رو مخ جونگکوک رو دیگه نداشت
خیلی خب بیخیال...بیا بریم خونه ی من.
سوییچ موتورشو برداشت و روشنش کرد
جونگکوک با دیدن موتور ماریا دهنش باز موند
-تاحالا ندیده بودم کمیسرا سوار موتور بشن
الان ببین...زود باش سوار شو
-جذابیتو...
چیزی گفتی؟
-نه...بزن بریم
پشت ماریا نشست و دستاشو دور کمر باریک ماریا حلقه کرد، ماریا لحظه ای مکث کرد
میشه لطفا دستاتوبرداری؟
-خب اونجوری میفتم...
هوفف خیلی خب فقط لطفا زیاد بهم نچسب!
جونگکوک بدنش رو از ماریا فاصله داد
موتور با صدای بلندی روشن شد و شروع به حرکت کرد
پارت جدیدددددددددد
حمایت یادتون نره خوشگلام
منتظر لایک ها و کامنت های دلپذیرتون هستم☆♡☆
part...18
-تو خواب هم نمیتونی نابودی منو ببینی...چون من خیلی وقته که نابود شدم...کیم تهیونگ!
ماریا دستای تهیونگ رو گرفت و گونه شو نوازش کرد.
تهیونگ...عشقم...درکت میکنم...میدونم نمیخوای منو از دست بدی! ولی تو هم منو درک کن...این پرونده خیلی برام مهمه
_حتی مهم تر از من؟
این چه حرفیه که میزنی...معلومه که نه!
_پس پرونده رو کنار بزار...
اما...
_اما نداریم..یا من یا این پرونده ی کوفتی...تصمیم با خودته...اگه واقعا دوسم داری پرونده رو به یکی دیگه واگذار کن!
دستای ماریا رو با نگاهی الوده به خشم رها کرد
کتش رو برداشت و از خونه خارج شد.
جونگکوک پوزخند زد،به ماریایی که چشماش پر از اشک بود نگاه کرد
-کمیسر ماریا...این انتخاب خودتونه...فقط لطفا هرچه زودتر بهم خبر بده...داشت یادم میرفت..تا اونجایی که میدونم اینجا خونه ی اونه...اگه میخوای بریم خونه ی من یا تو..برای من فرقی نداره.
باورم نمیشه اینقدر راحت گذاشت رفت...
-دادستانو میگی؟به نظرم اون اصلا دوست نداره...داره تظاهر میکنه
ماریا ابروهاش رو در هم کشید
دهنتو ببند...بهت رو دادم پرو شدی...جئون!
-درسته الان مظنون منم...ولی حق اینطور حرف زدن باهام رو نداری...خانوم لجنز!
ماریا نفسشو با عصبانیت بیرون داد،بین دو راهی قرار گرفتنش اونم توسط تهیونگ به اندازهی کافی براش عذاب اور بود...تحمل حرفای رو مخ جونگکوک رو دیگه نداشت
خیلی خب بیخیال...بیا بریم خونه ی من.
سوییچ موتورشو برداشت و روشنش کرد
جونگکوک با دیدن موتور ماریا دهنش باز موند
-تاحالا ندیده بودم کمیسرا سوار موتور بشن
الان ببین...زود باش سوار شو
-جذابیتو...
چیزی گفتی؟
-نه...بزن بریم
پشت ماریا نشست و دستاشو دور کمر باریک ماریا حلقه کرد، ماریا لحظه ای مکث کرد
میشه لطفا دستاتوبرداری؟
-خب اونجوری میفتم...
هوفف خیلی خب فقط لطفا زیاد بهم نچسب!
جونگکوک بدنش رو از ماریا فاصله داد
موتور با صدای بلندی روشن شد و شروع به حرکت کرد
پارت جدیدددددددددد
حمایت یادتون نره خوشگلام
منتظر لایک ها و کامنت های دلپذیرتون هستم☆♡☆
۲۴.۳k
۰۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.