my life is disaster
my life is disaster
زندگی فاجعه ی من
پارت ۲۰
ا.ت ویو:
وای....نه..چرا نتونستم مواظبش باشم...یهو صدای در اومد
تهیونگ: ا.ت حالت خوبه....خیلی طولش دادیا
ا.ت: ن..نه الان...م..میام
خودمو تمیز کردم و رفتم بیرون ادامه شاممون و خوردیم...بعد از شام بلند شدم رفتم تو اتاق...حالا چکار کنم...ینی بهش بگم...تهیونگ اومد داخل اتاقو رو تخت دراز کشید و گفت: بیا بغلم
رفتم تو بغلش دراز کشیدم....داشتم خابم میبرد که یهو دوباره ازم خون اومد
(بچه ها من یکی از فامیل هامون سقط کرده بود بعد وقتی ازش خون میومد یکم بهش فشار میومد و دردش میگرفت)
من. عاااااااا
تهیونگ: چیشددد
من. عاااا هیچی هیچی باید برم دستشویی
سریع یه لباس زیر برداشتم و رفتم توی دستشویی خودمو تمیز کردم و لباس زیرم و عوض کردم....دیگه نمیتونم تحمل کنم باید بهش بگم....رفتم توی اتاق
ا.ت: اممم تهیونگ بیداری؟
تهیونگ: اوهوم....چیزی شده؟
ا.ت: میخاستم یه چیزی بهت بگم
تهیونگ: خب..بگو میشنوم
ا.ت: راستش من و از موقه ای که داشتیم شام میخوردیم تا الان مرتب داره ازم لخته خون میاد
یهو تهیونگ از رو تخت بلند شد ایستاد رو به روم و بهم زل زد
تهیونگ: ینی. ..ینی چی
ا.ت: نمیدونم....باور کن نمیدونم
تهیونگ: نکنه....نکنه...
ا.ت: منم همین فکرو میکنم
تهیونگ: اماده شو بریم بیمارستان
رفتم اماده شدم و رفتیم سوار ماشین شدیم و به سمت بیمارستان حرکت کردیم....به تهیونگ نگاه کردم....نگرانی رو تو چشماش میدیدم
رسیدیم بیمارستان و رفتیم پیش دکتر
ا.ت: سلام دکتر
دکتر: سلام خوش اومدید
تهیونگ: ببخشید دکتر خانوم من حاملست و از عصری تا الان ازش داره خون میاد
دکتر: یه ازمایش براش مینویسم تا امشب انجامش بدید
تهیونگ: چشم خیلی ممنون
رفتیم ازمایشگاهه بیمارستان تا ازمایش بدم گفتن جوابش نیم ساعت دیگه اماده میشه
(نیم ساعت بعد)
با جواب ازمایش رفتیم پیش دکتر و برگه ازمایش و نشونش دادیم....بعد از چک کردنش عینکش و از چشمم در اورد و گفت: راستش خانم کیم شما سقط جنین داشتید و با توجه به جواب ازمایش مشخصه که این جنین از طریق تکون های زیاد از دست رفته....من متاسفم
(منو ببخشید😔😂)
ادامه دارد....
زندگی فاجعه ی من
پارت ۲۰
ا.ت ویو:
وای....نه..چرا نتونستم مواظبش باشم...یهو صدای در اومد
تهیونگ: ا.ت حالت خوبه....خیلی طولش دادیا
ا.ت: ن..نه الان...م..میام
خودمو تمیز کردم و رفتم بیرون ادامه شاممون و خوردیم...بعد از شام بلند شدم رفتم تو اتاق...حالا چکار کنم...ینی بهش بگم...تهیونگ اومد داخل اتاقو رو تخت دراز کشید و گفت: بیا بغلم
رفتم تو بغلش دراز کشیدم....داشتم خابم میبرد که یهو دوباره ازم خون اومد
(بچه ها من یکی از فامیل هامون سقط کرده بود بعد وقتی ازش خون میومد یکم بهش فشار میومد و دردش میگرفت)
من. عاااااااا
تهیونگ: چیشددد
من. عاااا هیچی هیچی باید برم دستشویی
سریع یه لباس زیر برداشتم و رفتم توی دستشویی خودمو تمیز کردم و لباس زیرم و عوض کردم....دیگه نمیتونم تحمل کنم باید بهش بگم....رفتم توی اتاق
ا.ت: اممم تهیونگ بیداری؟
تهیونگ: اوهوم....چیزی شده؟
ا.ت: میخاستم یه چیزی بهت بگم
تهیونگ: خب..بگو میشنوم
ا.ت: راستش من و از موقه ای که داشتیم شام میخوردیم تا الان مرتب داره ازم لخته خون میاد
یهو تهیونگ از رو تخت بلند شد ایستاد رو به روم و بهم زل زد
تهیونگ: ینی. ..ینی چی
ا.ت: نمیدونم....باور کن نمیدونم
تهیونگ: نکنه....نکنه...
ا.ت: منم همین فکرو میکنم
تهیونگ: اماده شو بریم بیمارستان
رفتم اماده شدم و رفتیم سوار ماشین شدیم و به سمت بیمارستان حرکت کردیم....به تهیونگ نگاه کردم....نگرانی رو تو چشماش میدیدم
رسیدیم بیمارستان و رفتیم پیش دکتر
ا.ت: سلام دکتر
دکتر: سلام خوش اومدید
تهیونگ: ببخشید دکتر خانوم من حاملست و از عصری تا الان ازش داره خون میاد
دکتر: یه ازمایش براش مینویسم تا امشب انجامش بدید
تهیونگ: چشم خیلی ممنون
رفتیم ازمایشگاهه بیمارستان تا ازمایش بدم گفتن جوابش نیم ساعت دیگه اماده میشه
(نیم ساعت بعد)
با جواب ازمایش رفتیم پیش دکتر و برگه ازمایش و نشونش دادیم....بعد از چک کردنش عینکش و از چشمم در اورد و گفت: راستش خانم کیم شما سقط جنین داشتید و با توجه به جواب ازمایش مشخصه که این جنین از طریق تکون های زیاد از دست رفته....من متاسفم
(منو ببخشید😔😂)
ادامه دارد....
۱۹.۹k
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.