فیک کوک از مافیا متنفرم پارت ۳۱
کوک
اون ترس رو دوباره تو چشمای ات دیدم که واقعا باعث میشد خونم به جوش بیاد بزور تفنگ رو دادم دستش و گفتم نمیخوام بزنمت
_من میخوام برم
باشه پس
تفنگ که تو دستاش بود رو گذاشتم رو سینه ام و گفتم خب حالا انتقامت رو بگیر
_چیکار میکنی ولم کن
سوزی:هی شما.
کوک:کسی دخالت نکنه ات شلیک کن
ات
دروغ چرا میخواستم شلیک کنم ولی نباید کنم
ات:بزار برم چی میخوای از جونم
_مگه از من متنفر نیستی دارم بهت فرصت میدم از شرم خلاص شی
من نمیخوام
دستشو ول کردم اونم رف
سوزی:جونگ کوک چرا اینکار رو میکنی ها چرا ات رو اذیت میکنی
کوک:دهنت رو ببند
سوک:درست صحبت کن
_نکنم چی
داش درک میکنم دختری که دوسش داری ازت میترسه ولی حق داره خب
_جونگ سوک خفه شو
همیشه همینی هرکس بخواد کنارت باشه باعث میشی ازت وحشت کنه خدا میدونه با ات چیکار کردی
کوک دیگه حرف نمیزنه اسلحه رومیگیره سمت جونگ سوک
_خفه میشی یا خفت کنم
منو ساکن کنی یا نه چیزایی که گفتم حقیقته
هی یون:کافیه پسرا
کوک اسلحه رو میندازه و میرع
سوزی:سوک
_نه
ولی من که چیزی نگفتن
_نه میرم اتاقم
جینا هی یون نظرتون چیه به ات و کوک کمک کنیم
هی یون:چی کمکی
خب.......
ات
عصر شده بود و من هنوز تو اتاقم قبلا اصلا تحمل گشنگی رو نداشتم ولی حالا اصلا برم مهم نیس دراز کشیده بودم که در زدن یکی از نگهبانا بود
_چیه
آقای جانگ مین می خوان باهاتون حرف بزنن
_ههه باشه گوشی رو بدع
الو
مین:انگار نقشه ت جواب نمیده
فلش به وقتی که ات بیمارستان بود
ات:من رابطه ای با کوک ندارم
_میدونم از یه چیز دیگه میخوام
چی
_من دیدم چطور میتونی پسرام رو کنترل کنی میخوام اشتیشون بدی
من نمیتونم
_در عوض هرچی بخوای بهت میدم
قبوله
پایان فلش
ات:من دارم تلاشم رو میکنم
_امروز کوک رو سوک اسلحه کشید دقیقا چیکار میکنی
میدونین دیگه یکم سخته
_بهتره موفق شی
الان گوشی رو قطع کرد اوففف چیکار کنم حالا گفتم اگه باهم زندگی کنن میتونن موفق شم ولی الان با این ترسی که از جونگ کوک دارم نمیشه
بای
اون ترس رو دوباره تو چشمای ات دیدم که واقعا باعث میشد خونم به جوش بیاد بزور تفنگ رو دادم دستش و گفتم نمیخوام بزنمت
_من میخوام برم
باشه پس
تفنگ که تو دستاش بود رو گذاشتم رو سینه ام و گفتم خب حالا انتقامت رو بگیر
_چیکار میکنی ولم کن
سوزی:هی شما.
کوک:کسی دخالت نکنه ات شلیک کن
ات
دروغ چرا میخواستم شلیک کنم ولی نباید کنم
ات:بزار برم چی میخوای از جونم
_مگه از من متنفر نیستی دارم بهت فرصت میدم از شرم خلاص شی
من نمیخوام
دستشو ول کردم اونم رف
سوزی:جونگ کوک چرا اینکار رو میکنی ها چرا ات رو اذیت میکنی
کوک:دهنت رو ببند
سوک:درست صحبت کن
_نکنم چی
داش درک میکنم دختری که دوسش داری ازت میترسه ولی حق داره خب
_جونگ سوک خفه شو
همیشه همینی هرکس بخواد کنارت باشه باعث میشی ازت وحشت کنه خدا میدونه با ات چیکار کردی
کوک دیگه حرف نمیزنه اسلحه رومیگیره سمت جونگ سوک
_خفه میشی یا خفت کنم
منو ساکن کنی یا نه چیزایی که گفتم حقیقته
هی یون:کافیه پسرا
کوک اسلحه رو میندازه و میرع
سوزی:سوک
_نه
ولی من که چیزی نگفتن
_نه میرم اتاقم
جینا هی یون نظرتون چیه به ات و کوک کمک کنیم
هی یون:چی کمکی
خب.......
ات
عصر شده بود و من هنوز تو اتاقم قبلا اصلا تحمل گشنگی رو نداشتم ولی حالا اصلا برم مهم نیس دراز کشیده بودم که در زدن یکی از نگهبانا بود
_چیه
آقای جانگ مین می خوان باهاتون حرف بزنن
_ههه باشه گوشی رو بدع
الو
مین:انگار نقشه ت جواب نمیده
فلش به وقتی که ات بیمارستان بود
ات:من رابطه ای با کوک ندارم
_میدونم از یه چیز دیگه میخوام
چی
_من دیدم چطور میتونی پسرام رو کنترل کنی میخوام اشتیشون بدی
من نمیتونم
_در عوض هرچی بخوای بهت میدم
قبوله
پایان فلش
ات:من دارم تلاشم رو میکنم
_امروز کوک رو سوک اسلحه کشید دقیقا چیکار میکنی
میدونین دیگه یکم سخته
_بهتره موفق شی
الان گوشی رو قطع کرد اوففف چیکار کنم حالا گفتم اگه باهم زندگی کنن میتونن موفق شم ولی الان با این ترسی که از جونگ کوک دارم نمیشه
بای
۱۰.۵k
۲۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.