مرا باور کن

مرا باور کن
پارت ۷۶
ریاء
-ارسلان میشه منو همین حالا با هواپیما بفرستی شمال
+دختر تو میدونی چی میگی
-اره میدونم و بخصوص پول وقتی اونجا میرسم واست واریز می کنم
+ریاء خانم من نمی تونم بزارم تنهایی بری
-چرااا؟
+چون خودم می خوام برم روستا
-ولی تو هفته ی اینده میری من باید الان برم تا به عروسی دانیال برسم
+تو واسه عروسی می خوای بری اونجا
-اره
+پس من باهات می یام
برگشتم بهش نگاه کردم این صد درصد تو کله اش مغز نیس
-تو یه ساعت میگی تورو نمی رسونم چون خالم مریضه یه ساعت میگی باهات می یام حالا ندونستم با من می یای یا نه
+ببین من و تو با هواپیما میریم و تو برگشت من با هواپیما بر می گردم اینجوری چیزی نمیشه
-باشه
**************
از فرودگاه اومدیم بیرون و یه تاکسی گرفتیم و به سمت روستا رفتیم.........البته باید مواظب باشم این ارسلان....کاری نکنه...........مثل خوابم در بیاد......بخدا اونوقت میکشمش
از ماشین پیاده شدیم و به عمارت خدمتکارا زل زدم.......همشو تزیین کرده اند.....
ارسلان -کدوم عمارت بریم
-اینی که تزیین شده
-ارسلان ساعت چنده
+هفت و ربع
-یعنی عروسی شروع شد
-ارسلان میشه کمکم کنی...
+باشه بگو من کمکت میکنم.............
-................
..............ادامه دارد.......