پارت 2 ( مثلث عشقی )

کوک


برای همین وقتی اومد سفارش بگیره سعی کردم مخشو بزنم:

کوک:به به بانوی من چه لباس قشنگی پوشیدی ( ا/ت زیر چشمی نگاش میکردو بهش محل نمیداد ولی خب یکم حی بدی داشت ) ولی مطمعا زیر اون لباس چیزای بهتری هست درسته؟ چون خیلی خوب معلومه به خودت میرسی بیبی

ا/ت

ا/ت اعصابش به شدت بهم ریخته بود پس سریع سفارشارو ( به جز ماله کوک ) گرفتو وقتی داشت میرفت کوک داد زد :

کوک: هویییی..من این همه پول نمیدم که یه دختر با من اینجوری کنه...همین الا میای و سفارشمو میگیری

ا/ت چون نمیخواست شغلشو از دست بده و به گا بره برگشتو سفارش کوکم گرفت بعدش کوک بهش گفت :اگه دختر خوبی باشی امشب بهت جاییزه میدم

ا/ت رفت و بعد از یه مدتی سفارشارو اومد تحویل بده..غذاهارو گذاشت روی میزه خواست بره که کوک دستشو گرفتو گفت : کجا با این عجله بمون پیشه ددی اینجوری که دیگه خوش نمیگذره..


ا/ت دستشو کشیدو داد بلندی زد:

ا/ت : ولم کن دیگه مرتیکه مریضضض ( نگران نباشید خودم میکشمش )

کوک بلند شد دستاشو گرفتو دنبال خودش کشیدش تو دستشوییو : منتظر من نباشین امشب کار دارم..

بردش تو دستشویی چسبوندش به دیوار ا/ت همش با مشت میزد به دستش ولی هیچکس نمیتونه از اون دستای قویو بزرگ فرار کنه کوک ۲،۳ تا از دکمه های لباسشو باز کرد میخواست گردنشو ببوسه ( دیگه خودتون بفهمین ) که یهو....
دیدگاه ها (۳)

ایده نقاشی>>>>>

خب...Hi

<< seven >>

پارت ۷۰ فیک ازدواج مافیایی

پارت ۷۹ فیک ازدواج مافیایی

⁶³ا/ت: “اصرار نکردم. می‌تونی نیای.”کوک: “نه دیگه، گفتی پدربچ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط