پارت ۱۲
از زبان ا.ت
داشتم میرفتم سمت سرویس که یه دفعه دستم کشیده شد پرت شدم تو یه اتاقی که یکی چسبوندم به دیوار چشمام و که باز کردم با سوهو روبهرو شدم محکم با دستام هولش دادم که تکون نخورد یه دفعه صدای در زدن اومد و بعد صدای یونگی میخواستم از دست سوهو فرار کنم که نذاشت یه دفعه دیدم در شکست و یکی محکم اومد تو دیدم یونگی بود خوشحال شدم یونگی اومد یه مشت زد تو صورت سوهو که سوهو پرت شد اونور سریع رفتم پشت یونگی
یونگی:مرتیکه هیز به دوست دختر من چشم داری بیشرف
سوهو:هه*پوزخند*دوست دخترت زیر خواب خوبیه
یونگی:مرتیکه رو بگیریدش*داد(به بادیگارد داره میگه که اومدن باهاش)
یونگی برگشت طرف من و بغلم کرد
یونگی:عشق این چه لباسیه پوشیدی اگر بلایی سرت میآورد من چیکار میکردم خب
ا.ت:*گریه ببخشید
یونگی:حالا اشکالی نداره بیا برگردیم خونه
ا.ت:باشه عزیزم بریم
پرش زمانی به تو خونه
تهیونگ:چرا انقدر زود برگشتین مگه مهمونی تا ساعت ۱ نبود الان تازه ساعت ۱۱ هست
یونگی:(همه ماجرا رو تعریف کرد)
یونا:مرتیکه عوضی میخواسته به خواهرم دست درازی کنه
کوک:مردکه......خیلی.......هست(پسرم حالا یه کاری باهاش میکنم تو حرص نخور دورت بگردم)
نامجون:آره مرتیکه بیشعور
خب بچه ها لایک نمیکنیدا ناراحت میشم به خدا اصلا دوست دارید شرط بزارم براتون تا شرطا نرسیده نزارم آره؟دوست دارید
داشتم میرفتم سمت سرویس که یه دفعه دستم کشیده شد پرت شدم تو یه اتاقی که یکی چسبوندم به دیوار چشمام و که باز کردم با سوهو روبهرو شدم محکم با دستام هولش دادم که تکون نخورد یه دفعه صدای در زدن اومد و بعد صدای یونگی میخواستم از دست سوهو فرار کنم که نذاشت یه دفعه دیدم در شکست و یکی محکم اومد تو دیدم یونگی بود خوشحال شدم یونگی اومد یه مشت زد تو صورت سوهو که سوهو پرت شد اونور سریع رفتم پشت یونگی
یونگی:مرتیکه هیز به دوست دختر من چشم داری بیشرف
سوهو:هه*پوزخند*دوست دخترت زیر خواب خوبیه
یونگی:مرتیکه رو بگیریدش*داد(به بادیگارد داره میگه که اومدن باهاش)
یونگی برگشت طرف من و بغلم کرد
یونگی:عشق این چه لباسیه پوشیدی اگر بلایی سرت میآورد من چیکار میکردم خب
ا.ت:*گریه ببخشید
یونگی:حالا اشکالی نداره بیا برگردیم خونه
ا.ت:باشه عزیزم بریم
پرش زمانی به تو خونه
تهیونگ:چرا انقدر زود برگشتین مگه مهمونی تا ساعت ۱ نبود الان تازه ساعت ۱۱ هست
یونگی:(همه ماجرا رو تعریف کرد)
یونا:مرتیکه عوضی میخواسته به خواهرم دست درازی کنه
کوک:مردکه......خیلی.......هست(پسرم حالا یه کاری باهاش میکنم تو حرص نخور دورت بگردم)
نامجون:آره مرتیکه بیشعور
خب بچه ها لایک نمیکنیدا ناراحت میشم به خدا اصلا دوست دارید شرط بزارم براتون تا شرطا نرسیده نزارم آره؟دوست دارید
۵.۲k
۲۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.