عشق ارباب۲
پارت۹
ات:میخوام باهاش آشتی کنم
جیمین :آخ جون جشن داریم پاشو پاشو بریم
ات:پاشم نمیتونم که راه برم ولی با ویلچرم میام(ناراحت)
جیمین:اااا ببخشید نه بابا تو میتونی فقط داری خودتو لوس میکنی (خنده)
ات:نخیر
ویو کوک
یونا اومد بهم گفت ات گفته هنوز عشقش به من تموم نشده و منو دوست داره از این حرفش واقعا خوشحال شدم ولی از اینکه ات گفت که مثل اشغال پرتش کردم قلبم شکست
یونا:کوک پاشو پاشو برو پیشش اون الان واقعا میخواد که باهات حرف بزنه
کوک:مطمئنی
یونا:معلومه
کوک:باشه
رفتم دم در اتاق که دیدم جیمین داره ات و میاره بیرون رفتم جلوی ات نشستم و بغلش کردم اونم منو بغل کرد
جیمین:بلههه این عاشق و معشوق هم بهم رسیدن یونا ما چه کنیم بیا بغلم
منو و ات زدیم زیر خنده ات از ته دل میخندید بهش نگاه میکردم و محو زیباییش شدم
جیمین:خوب خوب بسه دیگه فندقای عمو دارن گریه میکنن
ات و بردم پیش بچه ها بچه ها رو باهم خوابوندیم ات آوردم بیرون تا بریم بیرون دور بزنیم با جیمین و یونا رفتیم بیرون
رفتیم کنار رودخانه هان
جیمین:به بچه ها زنگ بزنم بیان ؟
کوک:من که اره ولی ات زنگ بزنه؟
ات:اوهوم بگو بیان خوش میگذره
جیمین:باشه
یونا:منم که دیگه کلا هیچ مرسی جیمین آقا یاد بگیر از کوک (رفت اون طرف)
جیمین:واییی کوک حالا من باید التماس کنم (بدو رفت پیش یونا و التماس میکرد)
منو ات زدیم زیر خنده
کوک:خوب ات خانوم چیکار کنیم ؟
ات:اومممم به رودخانه نگاه کنیم؟
کوک:همین
ات:منکه نمیتونم کاری بکنم
کوک:چرا نتونی الان بهت نشون میدم میتونی
ات بلند کردم
کوک:از امروز لوس بازی تموم آنقدر بهت سخت میگیرم که خودت پاشی فرار کنی
ات:وایی ترسیدممم منم کم نمیارم آقای جئون
کوک:میبینیم
بلندش کردم
کوک:خوب دخترم حالا باید تاتی تاتی بری اونجا دست منو بگیر و بیا
ات:هعی (یک قدم میره جلو که کوک بزنه)
بهش نگفتم که راه رفت ولی تو دلم غوغا بود
کوک:بله تاتی تاتی پستونکم میارم الان بزار برم از کجا بخرمم چه رنگی بخرم
ات:های وایستا وایستا تا بیام (دوتا قدم برداشت)
داشت تازه راه میافتاد که جیمین اومد و بله بهش گفت
جیمین:عههه میبینم ات خانوم دارن راه میرم چی کوک چرا داری پانتومیم بازی میکنی؟
کوک:هیچی(کلافه)
ات:من داشتم راه میرفتم
کوک:اوهوم به لطف جیمین
ات:واقعا راست میگی (خوشحال میپره بغل کوک)
کوک:چرا برعکس همه نیوفتادی تازه بیشترم راه رفتی (خنده)
ات:من با همه فرق دارن آقای جئون(خنده)
جیمین:خوب یونا بریم یکم خرید کنیم الان بچه ها میان
یونا:بازم نظر من مهم نیست
جیمین : نه یونا نه اصلا تو بگو بریم یا نه
یونا : حتما باید خودم بگم نمیخواد بیا بریم
جیمین:یوناااا نه واقعا میخواستم بپرسم ازت وایستا عزیزم
کوک:....
ات:میخوام باهاش آشتی کنم
جیمین :آخ جون جشن داریم پاشو پاشو بریم
ات:پاشم نمیتونم که راه برم ولی با ویلچرم میام(ناراحت)
جیمین:اااا ببخشید نه بابا تو میتونی فقط داری خودتو لوس میکنی (خنده)
ات:نخیر
ویو کوک
یونا اومد بهم گفت ات گفته هنوز عشقش به من تموم نشده و منو دوست داره از این حرفش واقعا خوشحال شدم ولی از اینکه ات گفت که مثل اشغال پرتش کردم قلبم شکست
یونا:کوک پاشو پاشو برو پیشش اون الان واقعا میخواد که باهات حرف بزنه
کوک:مطمئنی
یونا:معلومه
کوک:باشه
رفتم دم در اتاق که دیدم جیمین داره ات و میاره بیرون رفتم جلوی ات نشستم و بغلش کردم اونم منو بغل کرد
جیمین:بلههه این عاشق و معشوق هم بهم رسیدن یونا ما چه کنیم بیا بغلم
منو و ات زدیم زیر خنده ات از ته دل میخندید بهش نگاه میکردم و محو زیباییش شدم
جیمین:خوب خوب بسه دیگه فندقای عمو دارن گریه میکنن
ات و بردم پیش بچه ها بچه ها رو باهم خوابوندیم ات آوردم بیرون تا بریم بیرون دور بزنیم با جیمین و یونا رفتیم بیرون
رفتیم کنار رودخانه هان
جیمین:به بچه ها زنگ بزنم بیان ؟
کوک:من که اره ولی ات زنگ بزنه؟
ات:اوهوم بگو بیان خوش میگذره
جیمین:باشه
یونا:منم که دیگه کلا هیچ مرسی جیمین آقا یاد بگیر از کوک (رفت اون طرف)
جیمین:واییی کوک حالا من باید التماس کنم (بدو رفت پیش یونا و التماس میکرد)
منو ات زدیم زیر خنده
کوک:خوب ات خانوم چیکار کنیم ؟
ات:اومممم به رودخانه نگاه کنیم؟
کوک:همین
ات:منکه نمیتونم کاری بکنم
کوک:چرا نتونی الان بهت نشون میدم میتونی
ات بلند کردم
کوک:از امروز لوس بازی تموم آنقدر بهت سخت میگیرم که خودت پاشی فرار کنی
ات:وایی ترسیدممم منم کم نمیارم آقای جئون
کوک:میبینیم
بلندش کردم
کوک:خوب دخترم حالا باید تاتی تاتی بری اونجا دست منو بگیر و بیا
ات:هعی (یک قدم میره جلو که کوک بزنه)
بهش نگفتم که راه رفت ولی تو دلم غوغا بود
کوک:بله تاتی تاتی پستونکم میارم الان بزار برم از کجا بخرمم چه رنگی بخرم
ات:های وایستا وایستا تا بیام (دوتا قدم برداشت)
داشت تازه راه میافتاد که جیمین اومد و بله بهش گفت
جیمین:عههه میبینم ات خانوم دارن راه میرم چی کوک چرا داری پانتومیم بازی میکنی؟
کوک:هیچی(کلافه)
ات:من داشتم راه میرفتم
کوک:اوهوم به لطف جیمین
ات:واقعا راست میگی (خوشحال میپره بغل کوک)
کوک:چرا برعکس همه نیوفتادی تازه بیشترم راه رفتی (خنده)
ات:من با همه فرق دارن آقای جئون(خنده)
جیمین:خوب یونا بریم یکم خرید کنیم الان بچه ها میان
یونا:بازم نظر من مهم نیست
جیمین : نه یونا نه اصلا تو بگو بریم یا نه
یونا : حتما باید خودم بگم نمیخواد بیا بریم
جیمین:یوناااا نه واقعا میخواستم بپرسم ازت وایستا عزیزم
کوک:....
۶.۴k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.