فیک جیمین ( زندگی من) پارت 2
از زبان ا/ت :
رفتم توی اتاقم یه تیم تنه سفید پوشیدم موهامو باز کردم و شونه کردم یه شلوار جین مشکی پام کردم و یه رژ لب قرمز زدم
لانا زنگ زد گفت : دم درم حاضری بیا.
گفتم : الان میام
و سری رفتم دم در
چون دو سال ازم بزرگ تره با ماشین اون رفتیم
بردم یه کافی شاپ شیک
روی میز نشستیم و هردو قهوه سفارش دادیم بهش گفتم : چی می خواستی بگی؟
گفت: تو نمی خوای کار پیدا کنی؟!
گفتم :چرا دنبال کارم .
دست به سینه تکیه به صندلی داد و گفت : من تازه گیا توی شرکت کار میکنم خیلی خوبه تو هم بیا اها راستی...
حرفشو ادامه نداد برای همین گفتم : راستی چی؟
گفت: رییس اونجا یه پسر اسمشم پارک جیمینه خیلی خوشتیپه.
(اصلا به من چه چیکار به اون دارم 😑 )
بعد کلی اسرار لانا بالاخره قبول کردم منم توی شرکته کار کنم.
(2 ساعت بعد)
بعد کلی کار برای شرکت از فردا کارمو شروع میکنم. برگشتم امارت مامانم هنوز نیومده بود ساعتو نگاه کردم 3:۱۵ بود رفتم توی دستشویی صورتمو اب زدم و برگشتم توی اتاق و روی تخت ولو شدم چشمو یکم پستم تا خوابم برد
۰۰۰۰۰
رفتم توی اتاقم یه تیم تنه سفید پوشیدم موهامو باز کردم و شونه کردم یه شلوار جین مشکی پام کردم و یه رژ لب قرمز زدم
لانا زنگ زد گفت : دم درم حاضری بیا.
گفتم : الان میام
و سری رفتم دم در
چون دو سال ازم بزرگ تره با ماشین اون رفتیم
بردم یه کافی شاپ شیک
روی میز نشستیم و هردو قهوه سفارش دادیم بهش گفتم : چی می خواستی بگی؟
گفت: تو نمی خوای کار پیدا کنی؟!
گفتم :چرا دنبال کارم .
دست به سینه تکیه به صندلی داد و گفت : من تازه گیا توی شرکت کار میکنم خیلی خوبه تو هم بیا اها راستی...
حرفشو ادامه نداد برای همین گفتم : راستی چی؟
گفت: رییس اونجا یه پسر اسمشم پارک جیمینه خیلی خوشتیپه.
(اصلا به من چه چیکار به اون دارم 😑 )
بعد کلی اسرار لانا بالاخره قبول کردم منم توی شرکته کار کنم.
(2 ساعت بعد)
بعد کلی کار برای شرکت از فردا کارمو شروع میکنم. برگشتم امارت مامانم هنوز نیومده بود ساعتو نگاه کردم 3:۱۵ بود رفتم توی دستشویی صورتمو اب زدم و برگشتم توی اتاق و روی تخت ولو شدم چشمو یکم پستم تا خوابم برد
۰۰۰۰۰
۱۲.۸k
۱۷ اسفند ۱۴۰۱