فیک کوک
𝕸𝖞 𝖒𝖆𝖋𝖎𝖆²⁴
$: خیلهخب جونگکوک بشین پشت فرمون.
جونگکوک با بیحوصلگی نشست پشت فرمون.
همین طور که داشت به سمت ماشین میرفت غرغر هم میکرد.
_: من نمیفهمم اینجا چهارصدتا رانندهس بعد من باید رانندگی کنم؟
$: آره تو باید رانندگی کنی. من صلاح دیدم واسه این مهمونی نباید با راننده بریم!
رسیدن. همزمان با اونا جیمین و رز هم رسیدن.
وارد سالن شدن، کلی آدم اونجا بود.
ولی به محض ورودشون همه داشتن بهشون نگاه میکردن.
یا با تعجب، یا نفرت، یا ترس، یا بعضی دخترا که هرزگی ازشون میبارید با عشوه به جونگکوک نگاه میکردن.
مردای هوسباز هم با عوضیت تمام به ا.ت نگاه میکردن.
پچپچ ها راجب اینکه ا.ت کیه و چه نسبتی باهاشون داره بیشتر شد.
مثل اینکه هیچکدومشون ا.ت رو نمیشناختن؛ ولی کمکم به عنوان دختر آقای جئون معرفی شد.
رز و ا.ت همش پیش هم بودن. البته خانم جئون اونا رو به عنوان عروس و دخترش به خانمها و دختر های اونجا معرفی میکرد.
جونگکوک و جیمین با یهسری از دوستاشون گپ میزدن و آقای جئون هم راجب کارش یا رفقاش.
چندتا هرزه هم فقط منتظر فرست بودن تا برن پیش کوک.
ولی اون بیشتر حواسش به ا.ت بود. با اینکه بقیه خونوادش هم اونجا بود، ولی احساس مسئولیتش نسبت یه اون دختر کوچولو بیشتر حس میشد.
انگار عصبی بود. از نگاه های هیز مردای جمع روی پاها و دستای لخت دخترکش عصبی بود.
دیگه نتونست خودشو کنترل کنه. رفت وجلوی ا.ت که کنار رز چند نفر دیگه روی صندلی نشست بود، زانو زد.
همه از این کار جونگ کوک تعجب کرده بودن خصوصا خود ا.ت.
با چشمایی که از حدقه بیرون زده بودن با تعجب آروم روبه جیکی گفت:
+: چیزی شد؟
در همون هین جونگکوک کتش رو روی پاهای ا.ت انداخت و با چشمایی که به دخترک تیز کرده بود اشاره کرد و لب زد:
_: از جات پا نمیشی! و اینو از روی پات برنمیداری! جایی هم خواستی بری اول به من میگی بعد میری!
+:......
و دوباره برگشت و رفت.
×: وای حاجی این جونگکوک دیگه داره زیادهروی میکنه!
یکی از دخترای شوخطبع اونجا که باهاشون خیلی رفیق شده بود با لحن هیرتزدهای گفت:
X: خدایی چه داداش کراشی داری!
یکی دیگشون گفت:
y: آره خدایی! فقط لینا رو نگاه کن!😹
X: وای آره داره از حرص جر میخوره!
+: حس پدرانش داره زیادی کار میکنه.
×: این بیشتر شبیه حس شوهرانس.^خنده^
+: ای مرض! حالا،....میگم این لینا کیه که میگین؟
y:یهنفر که فک میکنه خییییلی لولش از همه بالا تره و خیلی شاخه و اینا. خیلی هم عوضیه. فک کنم رو داداشت الان قفلی زده.🔒
آروم و مرموز طوری که کسی نشنوه گقت:
+: اشکال نداره خودم قولشو باز میکنم.🔓
×: چی؟
+: هیچی،هیچی.
هعیی..
من دارم زحمت میکشم. حمایت نمیکنین؟
به علییی قسم حمایت ببینم روزی ۳ تا پارت میزارم فیک تهتا هم همین طور!
$: خیلهخب جونگکوک بشین پشت فرمون.
جونگکوک با بیحوصلگی نشست پشت فرمون.
همین طور که داشت به سمت ماشین میرفت غرغر هم میکرد.
_: من نمیفهمم اینجا چهارصدتا رانندهس بعد من باید رانندگی کنم؟
$: آره تو باید رانندگی کنی. من صلاح دیدم واسه این مهمونی نباید با راننده بریم!
رسیدن. همزمان با اونا جیمین و رز هم رسیدن.
وارد سالن شدن، کلی آدم اونجا بود.
ولی به محض ورودشون همه داشتن بهشون نگاه میکردن.
یا با تعجب، یا نفرت، یا ترس، یا بعضی دخترا که هرزگی ازشون میبارید با عشوه به جونگکوک نگاه میکردن.
مردای هوسباز هم با عوضیت تمام به ا.ت نگاه میکردن.
پچپچ ها راجب اینکه ا.ت کیه و چه نسبتی باهاشون داره بیشتر شد.
مثل اینکه هیچکدومشون ا.ت رو نمیشناختن؛ ولی کمکم به عنوان دختر آقای جئون معرفی شد.
رز و ا.ت همش پیش هم بودن. البته خانم جئون اونا رو به عنوان عروس و دخترش به خانمها و دختر های اونجا معرفی میکرد.
جونگکوک و جیمین با یهسری از دوستاشون گپ میزدن و آقای جئون هم راجب کارش یا رفقاش.
چندتا هرزه هم فقط منتظر فرست بودن تا برن پیش کوک.
ولی اون بیشتر حواسش به ا.ت بود. با اینکه بقیه خونوادش هم اونجا بود، ولی احساس مسئولیتش نسبت یه اون دختر کوچولو بیشتر حس میشد.
انگار عصبی بود. از نگاه های هیز مردای جمع روی پاها و دستای لخت دخترکش عصبی بود.
دیگه نتونست خودشو کنترل کنه. رفت وجلوی ا.ت که کنار رز چند نفر دیگه روی صندلی نشست بود، زانو زد.
همه از این کار جونگ کوک تعجب کرده بودن خصوصا خود ا.ت.
با چشمایی که از حدقه بیرون زده بودن با تعجب آروم روبه جیکی گفت:
+: چیزی شد؟
در همون هین جونگکوک کتش رو روی پاهای ا.ت انداخت و با چشمایی که به دخترک تیز کرده بود اشاره کرد و لب زد:
_: از جات پا نمیشی! و اینو از روی پات برنمیداری! جایی هم خواستی بری اول به من میگی بعد میری!
+:......
و دوباره برگشت و رفت.
×: وای حاجی این جونگکوک دیگه داره زیادهروی میکنه!
یکی از دخترای شوخطبع اونجا که باهاشون خیلی رفیق شده بود با لحن هیرتزدهای گفت:
X: خدایی چه داداش کراشی داری!
یکی دیگشون گفت:
y: آره خدایی! فقط لینا رو نگاه کن!😹
X: وای آره داره از حرص جر میخوره!
+: حس پدرانش داره زیادی کار میکنه.
×: این بیشتر شبیه حس شوهرانس.^خنده^
+: ای مرض! حالا،....میگم این لینا کیه که میگین؟
y:یهنفر که فک میکنه خییییلی لولش از همه بالا تره و خیلی شاخه و اینا. خیلی هم عوضیه. فک کنم رو داداشت الان قفلی زده.🔒
آروم و مرموز طوری که کسی نشنوه گقت:
+: اشکال نداره خودم قولشو باز میکنم.🔓
×: چی؟
+: هیچی،هیچی.
هعیی..
من دارم زحمت میکشم. حمایت نمیکنین؟
به علییی قسم حمایت ببینم روزی ۳ تا پارت میزارم فیک تهتا هم همین طور!
۹.۲k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.