magical land
part¹⁸
کوک:خب جیمین بهش میگه
مدیر:خب سوال بعدی
جی هیون:یه لحظه یه لحظه
استاد:تو کیی
یونگی:چیه "سرد"
جی هیون:این کوچولو میخواد بره خونه
جیمین:من کوتوله نیستم
کوک:بیا بشین اینجا داشتیم غیبتت رو میکردیم
یونگی:بگیر بتمرگ نیم ساعت دیگه برو "سرد"
جیمین:گگگگگگگگگگ دراز "رفت نشست"
مدیر:پارک چرا به رئیس احترام نمیکنی
جیمین:چون از مامانم یاد گرفتم بیاید به درازا احترام گذاشت
مدیر:مادرت بیجا کرده
یونگی:ببند دهنتو
مدیر:ببخشید
"نیم ساعت بعد"
یونگی:هنوز کسی سوال داره "سرد"
همه:قربان نسبت شما با جیمینی چیه
کوک:من بگم
یونگی:باهاش ازدواج کردم خب دیگه خداحافظ"سرد"
کوک:حقیقتا جیمین خوابه.......هوی کوتوله بلند شو
یونگی:خودم میبرمش بیدارش نکن "سرد"
کوک: باشه
پسر بزرگ پسر کوچک رو براید بغل کرد و به سمت بیرون حرکت کردن و بعد پسر کوچک رو داخل ماشین گذاشت و به سوی خونه رفتن وقتی رسیدم پسر بزرگ پسر کوچک رو براید بغل کرد و برد گذاشتش داخل و بعد رفت نشست روی مبل و شروع به کار کرد زمان ناهار رسید خانم مسنی اومد به پسر بزرگ تر گفت که پسر کوچک داخل اتاقش نیست پسر بزرگ به بادیگارد ها دستور داد تا پیداش کنن بعد چند دقیقه یکی از بادیگارد ها گفت که از عمارت رفته بوده بیرون و تازه پیداش کردم پسر بزرگ عصبی شد و دستور داد تا تو اتاقش زندانیش کنن و بعد به همون خانم مسن گفت غذاشو ببرن براش و دوباره شروع به کار کرد به کار بعد اجوما "همون خانم مسن" اومد گفت که اون بچه هنوز غذاشو نخورده پسر بزرگ تر به سمت اتاق اون پسر رفت و بدون در زدن رفت داخل
جیمین:هوی چرا بدون در زدن میای تو"اخم"
یونگی:چرا غذاتو نخوردی"سرد"
جیمین!به تو چه برو بیرون میخوام بخوابم
یونگی:بگیر بشین غذاتو بخور"عربده"
جیمین:دلم نمیخواد گشنم نیست
یونگی:میخوای بلایی که دیشب سرت اوردم حالا هم انجام بدم "عصبی"
جیمین:نچ
یونگی:پس غذاتو بخور"عصبی"
جیمین:ولی گشنم نیست "اروم"
یونگی:مگه بچه ای که لج میکنی "سرد"
جیمین:در برابر تو بچم "اروم"
یونگی:غذاتو بخور
"نیم ساعت بعد"
جیمین:دیگه نمیتونم بخورم"رو تخت دراز کرد"
یونگی:
کوک:خب جیمین بهش میگه
مدیر:خب سوال بعدی
جی هیون:یه لحظه یه لحظه
استاد:تو کیی
یونگی:چیه "سرد"
جی هیون:این کوچولو میخواد بره خونه
جیمین:من کوتوله نیستم
کوک:بیا بشین اینجا داشتیم غیبتت رو میکردیم
یونگی:بگیر بتمرگ نیم ساعت دیگه برو "سرد"
جیمین:گگگگگگگگگگ دراز "رفت نشست"
مدیر:پارک چرا به رئیس احترام نمیکنی
جیمین:چون از مامانم یاد گرفتم بیاید به درازا احترام گذاشت
مدیر:مادرت بیجا کرده
یونگی:ببند دهنتو
مدیر:ببخشید
"نیم ساعت بعد"
یونگی:هنوز کسی سوال داره "سرد"
همه:قربان نسبت شما با جیمینی چیه
کوک:من بگم
یونگی:باهاش ازدواج کردم خب دیگه خداحافظ"سرد"
کوک:حقیقتا جیمین خوابه.......هوی کوتوله بلند شو
یونگی:خودم میبرمش بیدارش نکن "سرد"
کوک: باشه
پسر بزرگ پسر کوچک رو براید بغل کرد و به سمت بیرون حرکت کردن و بعد پسر کوچک رو داخل ماشین گذاشت و به سوی خونه رفتن وقتی رسیدم پسر بزرگ پسر کوچک رو براید بغل کرد و برد گذاشتش داخل و بعد رفت نشست روی مبل و شروع به کار کرد زمان ناهار رسید خانم مسنی اومد به پسر بزرگ تر گفت که پسر کوچک داخل اتاقش نیست پسر بزرگ به بادیگارد ها دستور داد تا پیداش کنن بعد چند دقیقه یکی از بادیگارد ها گفت که از عمارت رفته بوده بیرون و تازه پیداش کردم پسر بزرگ عصبی شد و دستور داد تا تو اتاقش زندانیش کنن و بعد به همون خانم مسن گفت غذاشو ببرن براش و دوباره شروع به کار کرد به کار بعد اجوما "همون خانم مسن" اومد گفت که اون بچه هنوز غذاشو نخورده پسر بزرگ تر به سمت اتاق اون پسر رفت و بدون در زدن رفت داخل
جیمین:هوی چرا بدون در زدن میای تو"اخم"
یونگی:چرا غذاتو نخوردی"سرد"
جیمین!به تو چه برو بیرون میخوام بخوابم
یونگی:بگیر بشین غذاتو بخور"عربده"
جیمین:دلم نمیخواد گشنم نیست
یونگی:میخوای بلایی که دیشب سرت اوردم حالا هم انجام بدم "عصبی"
جیمین:نچ
یونگی:پس غذاتو بخور"عصبی"
جیمین:ولی گشنم نیست "اروم"
یونگی:مگه بچه ای که لج میکنی "سرد"
جیمین:در برابر تو بچم "اروم"
یونگی:غذاتو بخور
"نیم ساعت بعد"
جیمین:دیگه نمیتونم بخورم"رو تخت دراز کرد"
یونگی:
۴.۲k
۲۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.