من نفرت انگیز part10
#لیسا
من باید با جیمین میرفتم توی چادر. داشتم جامو مرتب میکردم که از دهنم پرید گفتم
+چرا از رزی بدت میاد؟
-چون اون یه دختره ی هرزه ای هست.
من خیلی با گفتن کلمه هرزه عصبانی شدم. رزی بهترین دوست من بود نا سلامتی. بلند شدم محکم با پا زدم تو شکم جیمین
+حق نداری بهش بگی هرزه!
جیمین هم منو هل داد پرت شدم تو چمن ها . الکی جیغ و داد کردم و تا 5 دقیقه بعدش همه دور من جمع شدن.
-جیمین ..جیمین ،منو هل داد پرت شدم پام زخمی شدم.
رزی و جونگ کوک کمکم کردن به چادر پرستاری . رو پام الکل ریختن و پماد زدنو پاند پیچیش کردن و گفتن تا 2 هفته بهش فشار نیارم.
#رزی
باز اون پسره خل مشنگ اسکل کار دستمون داد . وقتی لیسا رفت من رفتم پیش جیمین .
+تو پسره ی بیشعور . با من مشکل داری . دوسته منو چیکار داری پسره هرزه؟!عصبانی بودم.
+همون کاری رو میکنم که باهام کردی .
با مشت محکم زدم تو دهنش . لبش زخمی شد. به عنم. جیمین یه بغضی تو چشاش بود و فقط هل آرومی بهم زد و رفت تو چادر. منم رفتم پیش لیسا .
همه چی رو گفت . کلی خندیدیم. ولی طولی نکشید که خانم ساری اعلام کرد :
از اون جایی که لیسا با جیمین مشکل داره ،رزی بره بجای لیسا و لیسا بره پیش جونگ کوک .
واییبییییی من خیلی بدبختم . باید میرفتم پیش اون بچ . وسایلم را جمع کردم . گذاشتم پیش وسایل لیسا و وسایل لیسا رو بردم گذاشتم تو چادر قبلیم. امروز روز بدی نبود. خوب هم نبود. جیمین تو چادر نبودید . منم کارامو انجام دادم . 10 دقیقه بعد جیمین اومد . هیچی به هم نمیگفتیم . من بالش کوچیکی گذاشتم وسطمون .
+حق نداری بیایی تو محدوده من . اونم با قیافه بهت زده هیچی نگفت و خوابید . منم خوابم برد.
فردا که پاشدم بدترین اتفاق ممکن افتاده بود ...
پایان part 10💜
من باید با جیمین میرفتم توی چادر. داشتم جامو مرتب میکردم که از دهنم پرید گفتم
+چرا از رزی بدت میاد؟
-چون اون یه دختره ی هرزه ای هست.
من خیلی با گفتن کلمه هرزه عصبانی شدم. رزی بهترین دوست من بود نا سلامتی. بلند شدم محکم با پا زدم تو شکم جیمین
+حق نداری بهش بگی هرزه!
جیمین هم منو هل داد پرت شدم تو چمن ها . الکی جیغ و داد کردم و تا 5 دقیقه بعدش همه دور من جمع شدن.
-جیمین ..جیمین ،منو هل داد پرت شدم پام زخمی شدم.
رزی و جونگ کوک کمکم کردن به چادر پرستاری . رو پام الکل ریختن و پماد زدنو پاند پیچیش کردن و گفتن تا 2 هفته بهش فشار نیارم.
#رزی
باز اون پسره خل مشنگ اسکل کار دستمون داد . وقتی لیسا رفت من رفتم پیش جیمین .
+تو پسره ی بیشعور . با من مشکل داری . دوسته منو چیکار داری پسره هرزه؟!عصبانی بودم.
+همون کاری رو میکنم که باهام کردی .
با مشت محکم زدم تو دهنش . لبش زخمی شد. به عنم. جیمین یه بغضی تو چشاش بود و فقط هل آرومی بهم زد و رفت تو چادر. منم رفتم پیش لیسا .
همه چی رو گفت . کلی خندیدیم. ولی طولی نکشید که خانم ساری اعلام کرد :
از اون جایی که لیسا با جیمین مشکل داره ،رزی بره بجای لیسا و لیسا بره پیش جونگ کوک .
واییبییییی من خیلی بدبختم . باید میرفتم پیش اون بچ . وسایلم را جمع کردم . گذاشتم پیش وسایل لیسا و وسایل لیسا رو بردم گذاشتم تو چادر قبلیم. امروز روز بدی نبود. خوب هم نبود. جیمین تو چادر نبودید . منم کارامو انجام دادم . 10 دقیقه بعد جیمین اومد . هیچی به هم نمیگفتیم . من بالش کوچیکی گذاشتم وسطمون .
+حق نداری بیایی تو محدوده من . اونم با قیافه بهت زده هیچی نگفت و خوابید . منم خوابم برد.
فردا که پاشدم بدترین اتفاق ممکن افتاده بود ...
پایان part 10💜
۳۲.۰k
۰۶ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.