پارت جدیدددد
#life_again
Part fifteen
یوری: چی شده چیم؟
جیمین درحالی که داشت ظرف های غذا رو توی سبد میذاشت گفت..
- خواهر تهیونگ....اهیون تصادف کرده ... میرن اینچئون.
÷ وای خدا....تهیونگ خوبه؟
- کاملا پریشونه...ولی کوک ارومش میکنه...
÷ وای چرا همه چیز باهم اتفاق میوفته.
- نمیدونم خاله نمیدونم....
= خانم یوری بیا برو بیرون تا من با نینی مون اختلاط کنم.
- عمه! چرا هی به من میگی نینی؟
= تا وقتی تو منو عمه صدا کنی وضعیت همینه نینی.
یوری از آشپزخونه رفت بیرون و لیسا به جیمین نزدیک تر شد.
= چی شده؟
- بار دومه...خواهر ته تصادف کرده. تهیونگ و جونگکوک دارن میرن اینچئون.
= وات د هلل جدی الان ؟ خدای مننن
- آروم عمه...
= داری چیکار می کنی؟
- برای توی راهشون غذا میذارم....اگه به خودشون دوتا باشه که نه میخورن نه میخوابن اینقدر پرتن.
= واقعا خیلی خوبی....میدونی مراقب همه هستی و با همه مهربونی...مدیریت بحرانت عالیه....پسرا برای داشتن تو خیلی خوش شانسن.
- اینطوری نگو...من فقط چون دوستشون دارم اینطوری میکنم....نمیخوام تحت فشار قرار بگیرن...
= فوق العاده ای.
- لیسا نونا....
= وایسا چی!؟ تو...تو...منو؟؟ .....نونا...صدا....ک...ر....دی؟
جیمین خنده بلندی کرد و باعث شد جیسو و یوری و حتی یونگی دم آشپزخونه وایسن.
- من فقط یه نفر رو نونا صدا کرده بودم اونم خواهرم بود...الان تو و جیسو نونا هم نونا های منید.
جیسو هم از این طرف با دهن باز به جیمین زل زد..
-ببخشید ...من فقط تا الان با خودم کنار نیومده بودم...اگه این مدت ناراحت شدید سر اینکه عمه و خاله صداتون کردم ببخشید...
یونگی لبخند محوی به جیمین زد ...
جیسو و لیسا هردو دویدن سمت جیمین و بغلش کردن.
= اوییی نینی کوچولووو...
√ خیلی کوچولویی...
جیمین فقط میخندید و سعی میکرد خودشو خوب نشون بده....چون باید حال بقیه رو خوب میکرد...
...........................
- خیلی مراقب خودتون باشید خب؟
& چشم هیونگ.
و محکم بغلش کرد....
- با مامانت بحث نکن خب؟ نه تو حالت خوبه نه اون....و اینکه خیلی دوست دارم کوچولو.
& منم دوست دارم هیونگ.
از هم جدا شدن و کوک سریع توی بغلش جا گرفت...
×هیونگ توهم حواست به همه باشه...و مراقب خودت باششش...
- توهم مراقب خودت و ته باش...
× دوشت دالممم
- منم کوچولوی من ...منم دوست دارم....
تهیونگ و یونگی هم بعد از اینکه همو بغل کردن ...تهیونگ با یوری و جیسو و لیسا خدافظی کرد و بعد جونگکوک با یونگی و بقیه خدافظی خیلی خیلی گرمی کرد - یعنی همشونو محکم بغل کرد و یه دور گریه کرد- و هردو سوار ماشینشون شدن و سمت اینچئون حرکت کردن...
...........................
Continues....
Part fifteen
یوری: چی شده چیم؟
جیمین درحالی که داشت ظرف های غذا رو توی سبد میذاشت گفت..
- خواهر تهیونگ....اهیون تصادف کرده ... میرن اینچئون.
÷ وای خدا....تهیونگ خوبه؟
- کاملا پریشونه...ولی کوک ارومش میکنه...
÷ وای چرا همه چیز باهم اتفاق میوفته.
- نمیدونم خاله نمیدونم....
= خانم یوری بیا برو بیرون تا من با نینی مون اختلاط کنم.
- عمه! چرا هی به من میگی نینی؟
= تا وقتی تو منو عمه صدا کنی وضعیت همینه نینی.
یوری از آشپزخونه رفت بیرون و لیسا به جیمین نزدیک تر شد.
= چی شده؟
- بار دومه...خواهر ته تصادف کرده. تهیونگ و جونگکوک دارن میرن اینچئون.
= وات د هلل جدی الان ؟ خدای مننن
- آروم عمه...
= داری چیکار می کنی؟
- برای توی راهشون غذا میذارم....اگه به خودشون دوتا باشه که نه میخورن نه میخوابن اینقدر پرتن.
= واقعا خیلی خوبی....میدونی مراقب همه هستی و با همه مهربونی...مدیریت بحرانت عالیه....پسرا برای داشتن تو خیلی خوش شانسن.
- اینطوری نگو...من فقط چون دوستشون دارم اینطوری میکنم....نمیخوام تحت فشار قرار بگیرن...
= فوق العاده ای.
- لیسا نونا....
= وایسا چی!؟ تو...تو...منو؟؟ .....نونا...صدا....ک...ر....دی؟
جیمین خنده بلندی کرد و باعث شد جیسو و یوری و حتی یونگی دم آشپزخونه وایسن.
- من فقط یه نفر رو نونا صدا کرده بودم اونم خواهرم بود...الان تو و جیسو نونا هم نونا های منید.
جیسو هم از این طرف با دهن باز به جیمین زل زد..
-ببخشید ...من فقط تا الان با خودم کنار نیومده بودم...اگه این مدت ناراحت شدید سر اینکه عمه و خاله صداتون کردم ببخشید...
یونگی لبخند محوی به جیمین زد ...
جیسو و لیسا هردو دویدن سمت جیمین و بغلش کردن.
= اوییی نینی کوچولووو...
√ خیلی کوچولویی...
جیمین فقط میخندید و سعی میکرد خودشو خوب نشون بده....چون باید حال بقیه رو خوب میکرد...
...........................
- خیلی مراقب خودتون باشید خب؟
& چشم هیونگ.
و محکم بغلش کرد....
- با مامانت بحث نکن خب؟ نه تو حالت خوبه نه اون....و اینکه خیلی دوست دارم کوچولو.
& منم دوست دارم هیونگ.
از هم جدا شدن و کوک سریع توی بغلش جا گرفت...
×هیونگ توهم حواست به همه باشه...و مراقب خودت باششش...
- توهم مراقب خودت و ته باش...
× دوشت دالممم
- منم کوچولوی من ...منم دوست دارم....
تهیونگ و یونگی هم بعد از اینکه همو بغل کردن ...تهیونگ با یوری و جیسو و لیسا خدافظی کرد و بعد جونگکوک با یونگی و بقیه خدافظی خیلی خیلی گرمی کرد - یعنی همشونو محکم بغل کرد و یه دور گریه کرد- و هردو سوار ماشینشون شدن و سمت اینچئون حرکت کردن...
...........................
Continues....
۴۴۴
۲۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.