عروسکم
پارت : ۴۰
ویو جیسو :
با دیدن خنده های شیطانی لیزکوک متوجه شدم یه خبرایی عه از عمد قاشقم و انداختم زمین تا به بهونه اون برم ببینم اون زیر دارن چیکار میکنن رفتم پایین و دیدم بله درست حدس دادم جئون داشت پای لیسا رو خیلی تحریک کننده نوازش میکنه امدم قاشق و بردارم که با دست جین که دستمو گرفت مواجه شدم سرمو یکم بالا بردم تا ببینمش که جین لباشو روی لبام قرار داد و بی صدا شروع به مک زدن کرد قلبم داشت از جاش درمیومد به خودم امدم و دیدم زبونشو وارد دهنم کرد با چنگ زدن به گردنش ازش جدا شدم و سریع از زیر میز امدم بالا جین هم کمی مکث کرد و با قاشقی که تنها شاهد اتفاقات بود امد بالا خدارو شکر همه هواسشون به کاپ هاشون بود نفس عمیقی کشیدم و شروع به خوردن نوشیدنی کردم
راوی : تهیونگعلی یه کم نوشیدنی برای جنی ریخت و جنی تشکر کرد و یه قلوپ خورد که چند دقیقه بعد تهیون دقیقه از رد رژ لب جنی نوشید جنی یکم خودش به تهیونگ نزدیک کرد و
جنی : احساس نمیکنی این لیوان من بود ؟(بم جوری که فقط تهیونگ بشنوه )(لبخندی به جمع زد)
ته : عه جدی ؟ ببخشید حواسم نبود ( جدی )
جنی : دوروغ گوی خوبی نیستی
جیمین : دخترا امشب که در خدمتتون هستیم دیگه نه ؟
جیسو : فکرشم نکنید
ته : کاری باهاتون نداریم
جیسو : مثلا چه کاری؟
ته : ... .
کوک : تهیونگ خفه شو!!!
رزی : اونییی بزار دیگه
جین : این ویلا ۶ تا اتاق داره زوجین میخوابیم
لیسا : اونییی فقط میخوابیم
جنی : اونیییی (بچگونه)
جیسو : امم .ام .ام باشه (باشه رو راحت گفت)(تردید)
ویو رزی :
همه مون یه اتاق پیدا کردیم پسرا هم یه تیشرت بهمون دادن (تیشرت بدون شرت:🛐)
جیسو هم قبلش یه عالمه تهدید کرد که ماری نکنید حالا فردا صبح پا میشیم میبینیم خودش دوتا بچه زاییده
----
جنی : تهیونگ برو بیرون میخوا لباس عدض کنم
ته : بابا ! نگاه نمیکنم
جنی : پس روتو برگردون
ته : اممم بزار فکر کنم
جنی : تهیونگااا(درحالی که تیشرت تو دستشو فشار میده)
تهیونگ : کیوتچه(روشو برگردوند و جنی لباسو عوض کرد)
جنی : برگرد
ویو ته : برگشتم یه نگاه از بالا تا پایین داشتم بهش میکردم که به پاهای خوش فرمش رسیدم دیونه شدم جوری که پاهاشو بهم میمالید تا پیدا نشه سر تیشرتش که سعی میکرد بکشش پایین تا عضوش دیده نشه دیوانم کرد،لبامو گاز گرفتم و قدم به سمتش برداشتم و بهش نزدیک شد فاصله مون خیلی کم بود تو صورتش که داشت با ترس بهم نگاه میکرد نکاه کردم و همینجوری خیلی سریع به سمت تختش هدایتش کردم و روش خیمه زدم
ته : جنی میدونستی این اتاق هیچ صدایی ازش بیرون نمیره
جنی : خوب که چی
ته : جنی نمیدونم چه جوری بگم تورو خدا ، ترو خدا بزار مال خودم بکنمت
جنی لبخندی ملیحی زد و گفت
جنی :چرا انقدر عجله داری وقت زیاده
ته : میترسم از دستت بدم(بغض)
ویو جیسو :
با دیدن خنده های شیطانی لیزکوک متوجه شدم یه خبرایی عه از عمد قاشقم و انداختم زمین تا به بهونه اون برم ببینم اون زیر دارن چیکار میکنن رفتم پایین و دیدم بله درست حدس دادم جئون داشت پای لیسا رو خیلی تحریک کننده نوازش میکنه امدم قاشق و بردارم که با دست جین که دستمو گرفت مواجه شدم سرمو یکم بالا بردم تا ببینمش که جین لباشو روی لبام قرار داد و بی صدا شروع به مک زدن کرد قلبم داشت از جاش درمیومد به خودم امدم و دیدم زبونشو وارد دهنم کرد با چنگ زدن به گردنش ازش جدا شدم و سریع از زیر میز امدم بالا جین هم کمی مکث کرد و با قاشقی که تنها شاهد اتفاقات بود امد بالا خدارو شکر همه هواسشون به کاپ هاشون بود نفس عمیقی کشیدم و شروع به خوردن نوشیدنی کردم
راوی : تهیونگعلی یه کم نوشیدنی برای جنی ریخت و جنی تشکر کرد و یه قلوپ خورد که چند دقیقه بعد تهیون دقیقه از رد رژ لب جنی نوشید جنی یکم خودش به تهیونگ نزدیک کرد و
جنی : احساس نمیکنی این لیوان من بود ؟(بم جوری که فقط تهیونگ بشنوه )(لبخندی به جمع زد)
ته : عه جدی ؟ ببخشید حواسم نبود ( جدی )
جنی : دوروغ گوی خوبی نیستی
جیمین : دخترا امشب که در خدمتتون هستیم دیگه نه ؟
جیسو : فکرشم نکنید
ته : کاری باهاتون نداریم
جیسو : مثلا چه کاری؟
ته : ... .
کوک : تهیونگ خفه شو!!!
رزی : اونییی بزار دیگه
جین : این ویلا ۶ تا اتاق داره زوجین میخوابیم
لیسا : اونییی فقط میخوابیم
جنی : اونیییی (بچگونه)
جیسو : امم .ام .ام باشه (باشه رو راحت گفت)(تردید)
ویو رزی :
همه مون یه اتاق پیدا کردیم پسرا هم یه تیشرت بهمون دادن (تیشرت بدون شرت:🛐)
جیسو هم قبلش یه عالمه تهدید کرد که ماری نکنید حالا فردا صبح پا میشیم میبینیم خودش دوتا بچه زاییده
----
جنی : تهیونگ برو بیرون میخوا لباس عدض کنم
ته : بابا ! نگاه نمیکنم
جنی : پس روتو برگردون
ته : اممم بزار فکر کنم
جنی : تهیونگااا(درحالی که تیشرت تو دستشو فشار میده)
تهیونگ : کیوتچه(روشو برگردوند و جنی لباسو عوض کرد)
جنی : برگرد
ویو ته : برگشتم یه نگاه از بالا تا پایین داشتم بهش میکردم که به پاهای خوش فرمش رسیدم دیونه شدم جوری که پاهاشو بهم میمالید تا پیدا نشه سر تیشرتش که سعی میکرد بکشش پایین تا عضوش دیده نشه دیوانم کرد،لبامو گاز گرفتم و قدم به سمتش برداشتم و بهش نزدیک شد فاصله مون خیلی کم بود تو صورتش که داشت با ترس بهم نگاه میکرد نکاه کردم و همینجوری خیلی سریع به سمت تختش هدایتش کردم و روش خیمه زدم
ته : جنی میدونستی این اتاق هیچ صدایی ازش بیرون نمیره
جنی : خوب که چی
ته : جنی نمیدونم چه جوری بگم تورو خدا ، ترو خدا بزار مال خودم بکنمت
جنی لبخندی ملیحی زد و گفت
جنی :چرا انقدر عجله داری وقت زیاده
ته : میترسم از دستت بدم(بغض)
- ۱.۳k
- ۱۰ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط