رمان ماه من 🌙🙂
part 14
دیانا:
خم شدم دم گوش نیکا گفتم...
من:نیکا قوی باش مثل وقتی که نبود...
سرشو تکون داد و یه اخم گنده نشوند وست ابرو هاش
ارسلان:کجا بودی تو داداش...این همه وقت...
متین همون طور که مینشست گفت:والا رفته بودم آمریکا برا کار...
نیکا:هه...😏
ارسلان:چرا انقدر بی خبر حالا...
متین:خواستم یکم دور باشم خسته شده بودم از آدما....
نیکا:آمریکا آدم نداشت مگه😏...
متین:داشت ولی من از آدمای دورم خسته بودم..
نیکا:آدمای دور شما که به قول خودت یکی از یکی گل تر و بهتر بودن...😏
من:ام چیز من و نیکا دیگه بریم پانیذم تنهاست خونه دیر نکنیم بهتره...
متین:آشنا نشدیم...
من:سری بعد انشالله😄😒
...
از شرکت که زدیم نیکا زد زیر گریه و افتاد روی زمین...
من:هیننن....پاشو نیکا چیکار میکنی...
نیکا:چرا بعد ۳سال برگشته ها تا الان کدوم قبرستونی بود بره همون جا...
من:پاشو بت میگم نیکا همه دارن نگامون میکنن
به سختی بلندش کردم و بردم کافه کنار شرکت...
روی اولین میز نشستیم...
سرشو گرفت توی دستاش و شروع کرد بلند گریه کردن...
سفارش آب داد و رفتم کنارش نشستم و بغلش کردم...💔
من:آروم باش دورت بگردم هیچی ارزش اون اشکا رو نداره...
نیکا:کاش نمیومد دیا...
من:هیسسس....درست میشه...خودم میدونم چجوری دهنش و سرویس کنم...
نیکا:باهم سرویس کنیم...
من:باشه 😂
نیکا:نخند...
من:تو گریه نکن....
نیکا:باشه...
آب و دادم بهش خورد...
من:بریم خونه...؟
نیکا:اره بریم فقط قبلش بریم صورتم و بشورم...
من:اوکی بریم...
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
دیانا:
خم شدم دم گوش نیکا گفتم...
من:نیکا قوی باش مثل وقتی که نبود...
سرشو تکون داد و یه اخم گنده نشوند وست ابرو هاش
ارسلان:کجا بودی تو داداش...این همه وقت...
متین همون طور که مینشست گفت:والا رفته بودم آمریکا برا کار...
نیکا:هه...😏
ارسلان:چرا انقدر بی خبر حالا...
متین:خواستم یکم دور باشم خسته شده بودم از آدما....
نیکا:آمریکا آدم نداشت مگه😏...
متین:داشت ولی من از آدمای دورم خسته بودم..
نیکا:آدمای دور شما که به قول خودت یکی از یکی گل تر و بهتر بودن...😏
من:ام چیز من و نیکا دیگه بریم پانیذم تنهاست خونه دیر نکنیم بهتره...
متین:آشنا نشدیم...
من:سری بعد انشالله😄😒
...
از شرکت که زدیم نیکا زد زیر گریه و افتاد روی زمین...
من:هیننن....پاشو نیکا چیکار میکنی...
نیکا:چرا بعد ۳سال برگشته ها تا الان کدوم قبرستونی بود بره همون جا...
من:پاشو بت میگم نیکا همه دارن نگامون میکنن
به سختی بلندش کردم و بردم کافه کنار شرکت...
روی اولین میز نشستیم...
سرشو گرفت توی دستاش و شروع کرد بلند گریه کردن...
سفارش آب داد و رفتم کنارش نشستم و بغلش کردم...💔
من:آروم باش دورت بگردم هیچی ارزش اون اشکا رو نداره...
نیکا:کاش نمیومد دیا...
من:هیسسس....درست میشه...خودم میدونم چجوری دهنش و سرویس کنم...
نیکا:باهم سرویس کنیم...
من:باشه 😂
نیکا:نخند...
من:تو گریه نکن....
نیکا:باشه...
آب و دادم بهش خورد...
من:بریم خونه...؟
نیکا:اره بریم فقط قبلش بریم صورتم و بشورم...
من:اوکی بریم...
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
۲۶.۱k
۲۶ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.