مافیای بزرگ
𝐛𝐢𝐠 𝐦𝐚𝐟𝐢𝐚
𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟑𝟔
ویو ات
کتابش خیلیییییییی قشنگ بود خوشبختانه امروز تمومش کردم رو به وون هو کردم و گفتم
_میگم یارو این کتابه تموم شد جلد دو نداره؟
×چرت این تا پنج جلد داره .... نمی تونی یکم مهربون تر صدام کنی؟!
_آها پس جلد ۲ رو بده بعدم چون ازت خوشم نمیاد برا همین
×که اینطور پس خوشت نمیاد نع؟!
_آره من آدم رکی هستم اگه از کسی خوشم نیاد بهش میگم!
×ولی خوشت میاد به زودی (نگاه هیز)
_مرتیکه منحرف
×که من منحرف ام دیگه (به ات نزدیک شد)
_داری چی کار میکنی... برو اونور
×نمی خوام دلم می خواد برم سمت کسی که دوستش دارم
(به ات نزدیک تر شد )
_ب..بر.رو اون ور
×تنرس کوچولو (رو ات خیمه زد و اومد که نزدیک تر شههههه یهوو ننه ش درو باز کرد اومد تو 😐برو وضو بگیر انتظار چی داشتین هااا)
٪اووو،، وون هو می دونم مزاحم شدم ولی الان وقتش نیست! بیا شام (رفت بیرون)
×شانس آوردی هااا
_میشه بلند شی؟
×اوک(از رو ات بلند شد)جلد دومش رو فردا بط میدم برا امروز بسته !
_باشه حالا اسمش چیه؟
×جلد دوش ویرانم کن
×بیا ببرمت اتاقت ، برات شام می یارم
_اوک
توی راه همه جای عمارت رو دید زدم تا رسیدیم اتاقی که بهم دادن وون هو درو برام باز کرد رفتم تو که گفت
×فکر فرار نکن رمز اتاق هوشمنده ! الانم برات شام میارم
_اوکیه
بعد رفت بعد ۱۰ مین اومد غذا رو آورد گذاشت رو میز کنار تخت و گفت
×غذا تو بخور باید زخم هات خوی شن بعد غذا هم دکتر می یاد پانسمان ها رو عوض کنه لباس خاستی تو کمد هست تو اتاقت تلویزیون و حموم و دستشویی هست تاز تراس هم داره ولی اصلا قابل فرار نیست درست مثل یه زندان هوشمند !
_خیله خب تموم شد؟ حالا میشه تنهام بزاری؟!
×اوک پس فعلا
بعد رفت بیرون یه نگاه به سینی روی میز کردم توش استیک مخصوص و سالاد سوپ بود با نوشابه اممم خوش مزه به نظر می یومد منم خیلی گشتم بود پس شروع کردم به خوردن به ۱۵ مین تموم شد تلوزیون روشن کردم نشستم جلوش به اینکه فردا فرار کنم فک می کرد که ۱۵ مین به در زد شد وون هو و یه خانمه که بهش می خورد دکتر باشه اومدن تو
×ات ایشون خانم ووک هستن دکترن می خوان زخمت رو عوض کنن من می رم بیرون تموم شد میام پیشت(لبخند)
_بری دیگه بره نگردی
×اوفففف(رفت بیرون)
!خب عزیزم میشه عوض ش کنم؟
_بله
!خب میشه لباست در بیاری ؟! البته لباس زیرات لازم نیست
_خیله ...خب
لباسمو در آوردم پانسمان های قبلی باز کرد زخم هارو زد عفونی کرد بعد دو باره پانسمان کرد لباسمو پوشیدم خاست بره می بیرون که گفتم
_ببخشید میشه برم حموم؟
!فعلا نع فردا پس فردا می تونی!
_باشه ممنون
!خواهش میکنم(رفت بیرون وون هو اومد تو)
×آفرین غذاتو کامل خوردی!
_چون گشنمه بود مشکلیه؟
×(اومد کنار ات رو تخت نشست) نمی خوام اعتراف کنی اطلاعات رو ؟!
_نع(جدی)
×می خوای درد بکشی؟!
_نع(سرد)
×(رو ات خیمه زد)ببین من دوستت دارم ولی اگه اعتراف نکنی مجبورم کاری کنم که فعلا نع دل من می خواد نع دل تو!
_من... نمی تونم
×(نزدیک تر شد)پس واقع باید انجامش بدم؟!
_ن..ع(بدنش قفل کرده از ترس)
×نترس نترس امشبم بط فرست می دم خوب فک کن اگه دختر بودن دوست داری!
_عوضی
×خودم میدونم(از رو ات بلند شد)
_ ایشششششس
×(رفت بیرون)
_یکم دیگه اینجا بمونم از ترس سکته میکنم
پتو کشیدم رو خودم آره فردا حتما باید فرار کنم! بعد با فکر این خوابم برد.........
ویو کوک
گیلیگیلی🌚🦋
𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟑𝟔
ویو ات
کتابش خیلیییییییی قشنگ بود خوشبختانه امروز تمومش کردم رو به وون هو کردم و گفتم
_میگم یارو این کتابه تموم شد جلد دو نداره؟
×چرت این تا پنج جلد داره .... نمی تونی یکم مهربون تر صدام کنی؟!
_آها پس جلد ۲ رو بده بعدم چون ازت خوشم نمیاد برا همین
×که اینطور پس خوشت نمیاد نع؟!
_آره من آدم رکی هستم اگه از کسی خوشم نیاد بهش میگم!
×ولی خوشت میاد به زودی (نگاه هیز)
_مرتیکه منحرف
×که من منحرف ام دیگه (به ات نزدیک شد)
_داری چی کار میکنی... برو اونور
×نمی خوام دلم می خواد برم سمت کسی که دوستش دارم
(به ات نزدیک تر شد )
_ب..بر.رو اون ور
×تنرس کوچولو (رو ات خیمه زد و اومد که نزدیک تر شههههه یهوو ننه ش درو باز کرد اومد تو 😐برو وضو بگیر انتظار چی داشتین هااا)
٪اووو،، وون هو می دونم مزاحم شدم ولی الان وقتش نیست! بیا شام (رفت بیرون)
×شانس آوردی هااا
_میشه بلند شی؟
×اوک(از رو ات بلند شد)جلد دومش رو فردا بط میدم برا امروز بسته !
_باشه حالا اسمش چیه؟
×جلد دوش ویرانم کن
×بیا ببرمت اتاقت ، برات شام می یارم
_اوک
توی راه همه جای عمارت رو دید زدم تا رسیدیم اتاقی که بهم دادن وون هو درو برام باز کرد رفتم تو که گفت
×فکر فرار نکن رمز اتاق هوشمنده ! الانم برات شام میارم
_اوکیه
بعد رفت بعد ۱۰ مین اومد غذا رو آورد گذاشت رو میز کنار تخت و گفت
×غذا تو بخور باید زخم هات خوی شن بعد غذا هم دکتر می یاد پانسمان ها رو عوض کنه لباس خاستی تو کمد هست تو اتاقت تلویزیون و حموم و دستشویی هست تاز تراس هم داره ولی اصلا قابل فرار نیست درست مثل یه زندان هوشمند !
_خیله خب تموم شد؟ حالا میشه تنهام بزاری؟!
×اوک پس فعلا
بعد رفت بیرون یه نگاه به سینی روی میز کردم توش استیک مخصوص و سالاد سوپ بود با نوشابه اممم خوش مزه به نظر می یومد منم خیلی گشتم بود پس شروع کردم به خوردن به ۱۵ مین تموم شد تلوزیون روشن کردم نشستم جلوش به اینکه فردا فرار کنم فک می کرد که ۱۵ مین به در زد شد وون هو و یه خانمه که بهش می خورد دکتر باشه اومدن تو
×ات ایشون خانم ووک هستن دکترن می خوان زخمت رو عوض کنن من می رم بیرون تموم شد میام پیشت(لبخند)
_بری دیگه بره نگردی
×اوفففف(رفت بیرون)
!خب عزیزم میشه عوض ش کنم؟
_بله
!خب میشه لباست در بیاری ؟! البته لباس زیرات لازم نیست
_خیله ...خب
لباسمو در آوردم پانسمان های قبلی باز کرد زخم هارو زد عفونی کرد بعد دو باره پانسمان کرد لباسمو پوشیدم خاست بره می بیرون که گفتم
_ببخشید میشه برم حموم؟
!فعلا نع فردا پس فردا می تونی!
_باشه ممنون
!خواهش میکنم(رفت بیرون وون هو اومد تو)
×آفرین غذاتو کامل خوردی!
_چون گشنمه بود مشکلیه؟
×(اومد کنار ات رو تخت نشست) نمی خوام اعتراف کنی اطلاعات رو ؟!
_نع(جدی)
×می خوای درد بکشی؟!
_نع(سرد)
×(رو ات خیمه زد)ببین من دوستت دارم ولی اگه اعتراف نکنی مجبورم کاری کنم که فعلا نع دل من می خواد نع دل تو!
_من... نمی تونم
×(نزدیک تر شد)پس واقع باید انجامش بدم؟!
_ن..ع(بدنش قفل کرده از ترس)
×نترس نترس امشبم بط فرست می دم خوب فک کن اگه دختر بودن دوست داری!
_عوضی
×خودم میدونم(از رو ات بلند شد)
_ ایشششششس
×(رفت بیرون)
_یکم دیگه اینجا بمونم از ترس سکته میکنم
پتو کشیدم رو خودم آره فردا حتما باید فرار کنم! بعد با فکر این خوابم برد.........
ویو کوک
گیلیگیلی🌚🦋
۱۰.۷k
۲۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.