فیک my moon 🌙 پارت ۱۳
صداش رو شنیدم که گفت......
جیمین : به چی فکر میکنی.....
ا/ت : نسنسنسمشتشتجصلس۹۲جصکصجصچصپ ( شما جیغ در نظر بگیرید)
جیمین : آروم باش منم.......
ا/ت : هزاربار بهت گفتم مثل جن انقدر ظاهر نشو.....
جیمین : تقصیر من که نیست..... انقدر تو فکری که متوجه اطرافت نیستی....
ا/ت : خب اینارو ولش کن.....چرا اومدی اینجا......
جیمین : چیه دوست نداری بلند شم برم....
ا/ت : آهههههههه من فقط یه سوال پرسیدم چرا انقدر سریع به دل میگیری......
جیمین : خب چون.....دلم برات تنگ شده بود......
ا/ت : هاااااا.....( با صدای بلند)
جیمین : دلم برات تنگ شده بود......
ا/ت : ...........( سکوتِ همراه با سرخ شدن)
ا/ت : می....میگم میشه ازت یه سوالی بپرسم.....
جیمین : آره
ا/ت : دیشب....تو....تو لباسامو عوض کر.....
پرید وسط حرفمو گفت.....
جیمین : آره چطور......
ا/ت : تو.....تووووووووو با چه جرئتی بدون اجازه به من دست زدی......( با عصبانیتِ همراه با سرخ شدن)
جیمین : خب معلومه چون همسرمی....من حق دارم به همسرم دست بزنم......
نمیدونم چرا از لفظ همسرم دلم ضعف رفت.....اما به روی خودمم نیاوردم که ادامه داد....
جیمین : میگم.....نظرت چیه حالا که پیشتم به جای ۵ ظهر الان بهت شمشیر زنی رو آموزش بدم.....
ا/ت : راست میگیییی.....( با ذوق)
تک خنده ی جذابی زدو گفت.....
جیمین : آره برو سریع آماده شو تا منم برم آماده شم ۱۰ دقیقه دیگه توی زمینه تمرین میبینمت.....
سری تکون دادم که بلند شدو از اتاق بیرون رفت......
سریع گفتم.....
ا/ت : بانو کیمممممم ( داد)
بانو کیم : چیشده بانوی من اتفاقی افتاده.....
ا/ت : نه فقط قراره برم زمینه تمرین ولی با این لباسا نمیشه.....
بانو کیم : نگران نباشید بانوی من الان براتون لباس مناسب میارم تا بپوشید.......
سری تکون دادمو منتظر شدم تا لباس رو برام بیاره.......
* ۱۵دقیقه بعد *
رفتم داخل زمین تمرین که یهو عالیجناب گفت......
جیمین : ۵ دقیقه دیر اومدی خانم وقت شناس.....
ا/ت : خب چیکار کنم لباس پوشیدنم طول کشید.....راستی اسمت چیه.....
جیمین : جانننن.....
ا/ت : میگم اسمت چیه.....
جیمین : برای چی میخوای.....
ا/ت : همینطوری.....
جیمین : خیله خوب.....بیا جلو....
رفتم جلو گفت....
جیمین : جلوتر.....
دوباره یکم دیگه رفتم جلو که دیگه طاقت نیاوردو گفت....
جیمین : بیا پیش من....
ا/ت : خب از همون اول میگفتی.....
رفتم پیشش که آروم سرشو آورد کنار گردنم.....نفسهای داغش به گوشو گردنم برخورد میکردن..... آروم دم گوشم زمزمه کرد....
جیمین : اسمم جیمینه....پارک جیمین....
قبل از اینکه سرشو برداره......
جیمین : به چی فکر میکنی.....
ا/ت : نسنسنسمشتشتجصلس۹۲جصکصجصچصپ ( شما جیغ در نظر بگیرید)
جیمین : آروم باش منم.......
ا/ت : هزاربار بهت گفتم مثل جن انقدر ظاهر نشو.....
جیمین : تقصیر من که نیست..... انقدر تو فکری که متوجه اطرافت نیستی....
ا/ت : خب اینارو ولش کن.....چرا اومدی اینجا......
جیمین : چیه دوست نداری بلند شم برم....
ا/ت : آهههههههه من فقط یه سوال پرسیدم چرا انقدر سریع به دل میگیری......
جیمین : خب چون.....دلم برات تنگ شده بود......
ا/ت : هاااااا.....( با صدای بلند)
جیمین : دلم برات تنگ شده بود......
ا/ت : ...........( سکوتِ همراه با سرخ شدن)
ا/ت : می....میگم میشه ازت یه سوالی بپرسم.....
جیمین : آره
ا/ت : دیشب....تو....تو لباسامو عوض کر.....
پرید وسط حرفمو گفت.....
جیمین : آره چطور......
ا/ت : تو.....تووووووووو با چه جرئتی بدون اجازه به من دست زدی......( با عصبانیتِ همراه با سرخ شدن)
جیمین : خب معلومه چون همسرمی....من حق دارم به همسرم دست بزنم......
نمیدونم چرا از لفظ همسرم دلم ضعف رفت.....اما به روی خودمم نیاوردم که ادامه داد....
جیمین : میگم.....نظرت چیه حالا که پیشتم به جای ۵ ظهر الان بهت شمشیر زنی رو آموزش بدم.....
ا/ت : راست میگیییی.....( با ذوق)
تک خنده ی جذابی زدو گفت.....
جیمین : آره برو سریع آماده شو تا منم برم آماده شم ۱۰ دقیقه دیگه توی زمینه تمرین میبینمت.....
سری تکون دادم که بلند شدو از اتاق بیرون رفت......
سریع گفتم.....
ا/ت : بانو کیمممممم ( داد)
بانو کیم : چیشده بانوی من اتفاقی افتاده.....
ا/ت : نه فقط قراره برم زمینه تمرین ولی با این لباسا نمیشه.....
بانو کیم : نگران نباشید بانوی من الان براتون لباس مناسب میارم تا بپوشید.......
سری تکون دادمو منتظر شدم تا لباس رو برام بیاره.......
* ۱۵دقیقه بعد *
رفتم داخل زمین تمرین که یهو عالیجناب گفت......
جیمین : ۵ دقیقه دیر اومدی خانم وقت شناس.....
ا/ت : خب چیکار کنم لباس پوشیدنم طول کشید.....راستی اسمت چیه.....
جیمین : جانننن.....
ا/ت : میگم اسمت چیه.....
جیمین : برای چی میخوای.....
ا/ت : همینطوری.....
جیمین : خیله خوب.....بیا جلو....
رفتم جلو گفت....
جیمین : جلوتر.....
دوباره یکم دیگه رفتم جلو که دیگه طاقت نیاوردو گفت....
جیمین : بیا پیش من....
ا/ت : خب از همون اول میگفتی.....
رفتم پیشش که آروم سرشو آورد کنار گردنم.....نفسهای داغش به گوشو گردنم برخورد میکردن..... آروم دم گوشم زمزمه کرد....
جیمین : اسمم جیمینه....پارک جیمین....
قبل از اینکه سرشو برداره......
۱۳۴.۹k
۱۳ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.