رمان ماه من🌙🙂
part 22
نیکا:
سرم توی گوشیم بود تا از فکر دیانا بیام بیرون که در اتاقم صداش بلند شد
من:کیه؟
متین:منم
من:بیا برو متین حوصلت رو ندارم
مامان گرامیم برای من دردسر درست کرده بود گفته بود ممد و متین جای پسرای منن پس تا وقتی من ایرانم اونام باید اینجا بمونن خدایا صبر بده...😭🤲🏻
متین:اومدم تو ولی...
رسما اومد تو اتاقم
من:اینجا اسمش اتاقه و این یعنی حریم شخصی و خصوصی مننننن
متین:ای جیغ نزن با اون صدای مثل بزت😖
من:صدای خودت مثل بزه
متین:صدای من خیلی هم قشنگه😌
من:چی میخوای متین حوصلت و ندارم میزنمت چنان که ۲۴ساعت بیهوش بشی...
متین:چقدر خشن...
من:متینننن
متین:خیله خب جیغ نزن اون دوستت بود اسمش دیانا بود الان طبقه پایینه با ارسلان اینا اومده...
من:الان داری میگی...
متین:فردا باید میگفتم...
من:هوفففف
با دو رفتم سمت پله ها که پانیذم هم زمان با من رسید به پله ها
من و پانیذ هم زمان:اول من بغلش میکنم...
جیغ زدیم و شروع کردیم به پایین رفتن از پله ها
همدیگه رو هول میدادیم که یکیمون زودتر برسه
دوتا پله مونده بود پایین دوتایی با مخ خوردیم زمین و تو هم گره خوردیم
مامانم:نگاه کن خرس گنده هارو
دیانا:از اولم گفتم شما دوتا مغز ندارین کسی باور نکرد...
من:دیاناااا
دیانا با دو اومد خودشو انداخت رو من و پانیذ که جیغمون رفت هوا
پانیذ:خرس پاشوو
من:دارم خفه میشم
ارسلان اومد دیانا رو بلند کرد بهش گفت:بعد به این دوتا میگی مغز ندارن...😂
همه زدن زیر خنده من و پانیذ بلند شدیم و بعد مثل آدم دیانا رو بغل کردیم...
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
نیکا:
سرم توی گوشیم بود تا از فکر دیانا بیام بیرون که در اتاقم صداش بلند شد
من:کیه؟
متین:منم
من:بیا برو متین حوصلت رو ندارم
مامان گرامیم برای من دردسر درست کرده بود گفته بود ممد و متین جای پسرای منن پس تا وقتی من ایرانم اونام باید اینجا بمونن خدایا صبر بده...😭🤲🏻
متین:اومدم تو ولی...
رسما اومد تو اتاقم
من:اینجا اسمش اتاقه و این یعنی حریم شخصی و خصوصی مننننن
متین:ای جیغ نزن با اون صدای مثل بزت😖
من:صدای خودت مثل بزه
متین:صدای من خیلی هم قشنگه😌
من:چی میخوای متین حوصلت و ندارم میزنمت چنان که ۲۴ساعت بیهوش بشی...
متین:چقدر خشن...
من:متینننن
متین:خیله خب جیغ نزن اون دوستت بود اسمش دیانا بود الان طبقه پایینه با ارسلان اینا اومده...
من:الان داری میگی...
متین:فردا باید میگفتم...
من:هوفففف
با دو رفتم سمت پله ها که پانیذم هم زمان با من رسید به پله ها
من و پانیذ هم زمان:اول من بغلش میکنم...
جیغ زدیم و شروع کردیم به پایین رفتن از پله ها
همدیگه رو هول میدادیم که یکیمون زودتر برسه
دوتا پله مونده بود پایین دوتایی با مخ خوردیم زمین و تو هم گره خوردیم
مامانم:نگاه کن خرس گنده هارو
دیانا:از اولم گفتم شما دوتا مغز ندارین کسی باور نکرد...
من:دیاناااا
دیانا با دو اومد خودشو انداخت رو من و پانیذ که جیغمون رفت هوا
پانیذ:خرس پاشوو
من:دارم خفه میشم
ارسلان اومد دیانا رو بلند کرد بهش گفت:بعد به این دوتا میگی مغز ندارن...😂
همه زدن زیر خنده من و پانیذ بلند شدیم و بعد مثل آدم دیانا رو بغل کردیم...
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
۲۸.۵k
۲۷ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.