پارت۴۴(دردعشق)
از زبان ا/ت
سوالی نگاه کردمو و گفتم: شما رو میشناسم؟ببخشید فقط اومدم راجب کیم تهیونگ بفهمم اگه چیزی نمیدونید که برم
خنده ای از روی ذوق کرد که انگار پیروز شده بود و گفت: بلاخره پسرم دیگه مجبور نیست با اون لیانا زندگی کنه
مرد پیر تری اومد پایین از پله ها و گفت: عزیزم ایشون کی باشن؟
اون خانم با ذوق گفت: عزیزم خبری از این بهتر؟ زن تهیونگ رو پیدا کردم(خیلیییییییییی ذوق)
همین که اسم تهیونگ رو برد بازو شو گرفتم و گفتم: خبری ازش داری؟دوساله دنبالشم خانوم چیزی میدونی؟
چیزی نمی گفت و فقط از روی ذوق می خندید همسرش هم باورش نمیشد من رو دیده و ذوق کرده بود
دیگه عصبی شدم و بلند گفتم: جوابمو بده! خبری از تهیونگ داری یا نه؟
آروم آروم دستمو از روی بازوش برداشت و گفت: بشین و تماشا کن دخترم
چقد این زن عجیب بود
گفتم: خانم ایدن چیکار می کنید؟
همسرش اومد بغلم کرد و گفت: خوش اومدی عروسم
او شت کلا اشتباه گرفتن تهیونگ گفت پدر و مادرش بچگی ولش کردن
نکنه اینا همونا باشم که ولش کردن؟
بزور از خودم جداش کردم و گفتم: شما همونایی نیستید که تهیونگ رو با بچهی ۴ ماه ای ول کردن؟هوم؟
اون خانم درحالی تلفن روی گوشش بود گفت: ما هموناییم که بزرگشون کردن((یادتون هست که داستان مال خیلی وقت پیشه؟))
با چهره ای توی شوک و حیرت زده تماشاش می کردم
بلاخره با کسی که پشت تلفن بود سلام کرد و گفت: تهیان پسرم گوشی رو میدی به تهیونگ؟
نهیان اسم برادر تهیونگ بود
باورم نمیشه کاش زودتر اون جعبه رو باز کرده بودم به همین راحتی برادرش رو پیدا کردم پس حتما خودش هم نزدیکمه
اون خانم کمی بعد گفت: خونه نیست؟کجا رفته؟
بعد از چند ثانیه ادامه داد: پس من یک ساعت دیگه میام اونجا بهتون سر بزنم
تلفن رو قطع کرد و با ذوق و شوق اومد سمتم و گفت: تهیونگ دوساله تمامه داره زجر می کشه بیا امشب این زجر کشیدن رو تموم کنیم
بازومو گرفت و گفت: این دختر کیه که توی بغلته؟
همونطور که توی شوک بودم گفتم: ب..بچه ...بچمونه
جوری خوشحال شد که انگار نوش رو دیده بود یوریم رو ازم گرفت و باهاش بازی می کرد مثل یه مادربزرگ
یوریم رو سپرد به همسرش و گفت: رابرت مراقبش باش من میرم ا/ت رو آماده کنم واسه امشب
نگاهی به یوریم انداختم که توی بغل اون مرد چقد خوشحال بود مثل پدربزرگ و نوه
لبخندی زدم و با کشیده شدن دستم به خودم اومدم
اون خانم دستمو کشید و گفت: عجله کن نمیدونی امشب چه شب مهمیه؟
سوالی نگاه کردمو و گفتم: شما رو میشناسم؟ببخشید فقط اومدم راجب کیم تهیونگ بفهمم اگه چیزی نمیدونید که برم
خنده ای از روی ذوق کرد که انگار پیروز شده بود و گفت: بلاخره پسرم دیگه مجبور نیست با اون لیانا زندگی کنه
مرد پیر تری اومد پایین از پله ها و گفت: عزیزم ایشون کی باشن؟
اون خانم با ذوق گفت: عزیزم خبری از این بهتر؟ زن تهیونگ رو پیدا کردم(خیلیییییییییی ذوق)
همین که اسم تهیونگ رو برد بازو شو گرفتم و گفتم: خبری ازش داری؟دوساله دنبالشم خانوم چیزی میدونی؟
چیزی نمی گفت و فقط از روی ذوق می خندید همسرش هم باورش نمیشد من رو دیده و ذوق کرده بود
دیگه عصبی شدم و بلند گفتم: جوابمو بده! خبری از تهیونگ داری یا نه؟
آروم آروم دستمو از روی بازوش برداشت و گفت: بشین و تماشا کن دخترم
چقد این زن عجیب بود
گفتم: خانم ایدن چیکار می کنید؟
همسرش اومد بغلم کرد و گفت: خوش اومدی عروسم
او شت کلا اشتباه گرفتن تهیونگ گفت پدر و مادرش بچگی ولش کردن
نکنه اینا همونا باشم که ولش کردن؟
بزور از خودم جداش کردم و گفتم: شما همونایی نیستید که تهیونگ رو با بچهی ۴ ماه ای ول کردن؟هوم؟
اون خانم درحالی تلفن روی گوشش بود گفت: ما هموناییم که بزرگشون کردن((یادتون هست که داستان مال خیلی وقت پیشه؟))
با چهره ای توی شوک و حیرت زده تماشاش می کردم
بلاخره با کسی که پشت تلفن بود سلام کرد و گفت: تهیان پسرم گوشی رو میدی به تهیونگ؟
نهیان اسم برادر تهیونگ بود
باورم نمیشه کاش زودتر اون جعبه رو باز کرده بودم به همین راحتی برادرش رو پیدا کردم پس حتما خودش هم نزدیکمه
اون خانم کمی بعد گفت: خونه نیست؟کجا رفته؟
بعد از چند ثانیه ادامه داد: پس من یک ساعت دیگه میام اونجا بهتون سر بزنم
تلفن رو قطع کرد و با ذوق و شوق اومد سمتم و گفت: تهیونگ دوساله تمامه داره زجر می کشه بیا امشب این زجر کشیدن رو تموم کنیم
بازومو گرفت و گفت: این دختر کیه که توی بغلته؟
همونطور که توی شوک بودم گفتم: ب..بچه ...بچمونه
جوری خوشحال شد که انگار نوش رو دیده بود یوریم رو ازم گرفت و باهاش بازی می کرد مثل یه مادربزرگ
یوریم رو سپرد به همسرش و گفت: رابرت مراقبش باش من میرم ا/ت رو آماده کنم واسه امشب
نگاهی به یوریم انداختم که توی بغل اون مرد چقد خوشحال بود مثل پدربزرگ و نوه
لبخندی زدم و با کشیده شدن دستم به خودم اومدم
اون خانم دستمو کشید و گفت: عجله کن نمیدونی امشب چه شب مهمیه؟
۱۶.۳k
۱۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.