فیک کوک
𝕸𝖞 𝖒𝖆𝖋𝖎𝖆²⁸
ولی پسر همچنان داشت به اسمی که ات به زبون آورد فکر میکرد. نمیتونست باور کنه که اون همونیه که پرنسس کوچولوشون میگفت.
با تکونی که دخترک توی بغلش خورد واسش بهش پرت شد. چشماش روی صورت سفیدش قفل شد و با حیرت بهش نگاه کرد.
نفهمید کی خوابش برد. و به راحت ترین شکل ممکن توی کل عمر زندگیش خوابید.
$: آخرش من نفهمیدم جونگکوک برای چی یهو اون شکلی شد.
همسرش همون طور که کمکم داشت از پشت آینه فاصله میگرفت و به سمت تخت میومد جواب داد:
€: میدونم یهو چش شد. بزار برم یه سر بهش بزنم.
$: حتما تا الان خوابش برده و ات هم رفته توی اتاق خودش.
€: اوهوم. ولی من محض احتیاط میرم ببینم چطوره.
$: باشه برو.
آروم آروم رفت و آروم در اتاق پسرش رو باز کرد.
ولی چیزی که دید رو نمیتونست به زبون بیاره.
پسراش با دخترناتیش جوری همو بغل کرده بود و به خواب رفته بودن که هرکی ندونه میگه اینا ¹⁰⁰ سال از عشقشون میگدره.
تا اومد در رو ببنده صدای دختر رو شنید.
+: اوو اوما!
با صدای دخترک، پسر هم بیدار شد. متوجه حضور مادر شد و دستاشو که به دور ات قفل کرده بود رو باز کرد.
€: عااا ببخشین بچهها من فک میکردم ات توی اتاق خودشه، میخواستم به جونگکوک سر بزنم.
سریع بلند شد و با تتهپته شروع به حرف زدن کرد.
+: عععاااا نهنهنه! من الان برمیگردم اتاق خودم منتطر بودم که اون خوابش ببره تا خودم برگردم.
_: اوهوم.
€: اوکی به هر حال من رفتم. شببهخیر بچهها.^لبخند^
+،_: شببهخیر.
تا مامانش رفت دست دختر رو کشید که روی خودش افتاد.
+: یااا جونگکو! چیکار میکنی ولم کن میخوام برم اتاق خودم.
_: عهه نشد دیگه! یادت نمیاد چیکار کردی؟ اگه نمیخوای بلای بدتری سرت بیارم بگیر بخواب!
+: ولی اگه دوباره....
_ : ولی و اما و اگر تطیل! بگیر بخواب بچه!
ات اخم کیوتی کرد که باعث شد جونگکوک اونو محکم بغل کنه.
+: یاا خفه شدم!
_: ساکت! بگیر بخواب ³ صبحه!
سریع سمت اتاق خودش رفت. درو باز کرد و رفت داخل. و پشتش سریع اونو بست.
$: چیشد؟ حال پسرت خوب....
با قرار گرفتن انگشت خانم جئون روی لبهای شوهرش حرفش نصفه موند.
€: هیسسسسس. ات هنوز توی اتاق جونگکوک بود. تازه توی بغلش هم خوابیده بود.
صاف روی تخت نشست.
$: چی؟ واقعا؟
سرتکون داد.
€: وقتی هم رفتم توی اتاقشون دیدم که آروم کنار هم خوابیدن ولی تا منو دیدن هول شدن.
$: الان ات هنوز پیششه؟
€: گفت میره جای خودش؛ ولی بعید میدونم رفته باشه.
آقای جئون بدون هیچ حرفی به نقطه نا معلومی خیره موند.
ولی پسر همچنان داشت به اسمی که ات به زبون آورد فکر میکرد. نمیتونست باور کنه که اون همونیه که پرنسس کوچولوشون میگفت.
با تکونی که دخترک توی بغلش خورد واسش بهش پرت شد. چشماش روی صورت سفیدش قفل شد و با حیرت بهش نگاه کرد.
نفهمید کی خوابش برد. و به راحت ترین شکل ممکن توی کل عمر زندگیش خوابید.
$: آخرش من نفهمیدم جونگکوک برای چی یهو اون شکلی شد.
همسرش همون طور که کمکم داشت از پشت آینه فاصله میگرفت و به سمت تخت میومد جواب داد:
€: میدونم یهو چش شد. بزار برم یه سر بهش بزنم.
$: حتما تا الان خوابش برده و ات هم رفته توی اتاق خودش.
€: اوهوم. ولی من محض احتیاط میرم ببینم چطوره.
$: باشه برو.
آروم آروم رفت و آروم در اتاق پسرش رو باز کرد.
ولی چیزی که دید رو نمیتونست به زبون بیاره.
پسراش با دخترناتیش جوری همو بغل کرده بود و به خواب رفته بودن که هرکی ندونه میگه اینا ¹⁰⁰ سال از عشقشون میگدره.
تا اومد در رو ببنده صدای دختر رو شنید.
+: اوو اوما!
با صدای دخترک، پسر هم بیدار شد. متوجه حضور مادر شد و دستاشو که به دور ات قفل کرده بود رو باز کرد.
€: عااا ببخشین بچهها من فک میکردم ات توی اتاق خودشه، میخواستم به جونگکوک سر بزنم.
سریع بلند شد و با تتهپته شروع به حرف زدن کرد.
+: عععاااا نهنهنه! من الان برمیگردم اتاق خودم منتطر بودم که اون خوابش ببره تا خودم برگردم.
_: اوهوم.
€: اوکی به هر حال من رفتم. شببهخیر بچهها.^لبخند^
+،_: شببهخیر.
تا مامانش رفت دست دختر رو کشید که روی خودش افتاد.
+: یااا جونگکو! چیکار میکنی ولم کن میخوام برم اتاق خودم.
_: عهه نشد دیگه! یادت نمیاد چیکار کردی؟ اگه نمیخوای بلای بدتری سرت بیارم بگیر بخواب!
+: ولی اگه دوباره....
_ : ولی و اما و اگر تطیل! بگیر بخواب بچه!
ات اخم کیوتی کرد که باعث شد جونگکوک اونو محکم بغل کنه.
+: یاا خفه شدم!
_: ساکت! بگیر بخواب ³ صبحه!
سریع سمت اتاق خودش رفت. درو باز کرد و رفت داخل. و پشتش سریع اونو بست.
$: چیشد؟ حال پسرت خوب....
با قرار گرفتن انگشت خانم جئون روی لبهای شوهرش حرفش نصفه موند.
€: هیسسسسس. ات هنوز توی اتاق جونگکوک بود. تازه توی بغلش هم خوابیده بود.
صاف روی تخت نشست.
$: چی؟ واقعا؟
سرتکون داد.
€: وقتی هم رفتم توی اتاقشون دیدم که آروم کنار هم خوابیدن ولی تا منو دیدن هول شدن.
$: الان ات هنوز پیششه؟
€: گفت میره جای خودش؛ ولی بعید میدونم رفته باشه.
آقای جئون بدون هیچ حرفی به نقطه نا معلومی خیره موند.
۷.۶k
۱۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.