اشک های خاکستری
#پارت۳۹
سرمو میگیرم بالا.. سخته.. ولی تو چشمای بی رحمش خیرم
÷ اون... کیم سوکجینه
قلبم... چرا صداشو نمیشنوم؟! نقطه های سیاه کل دیدمو گرفتن و هیچ جارو نمیبینم... اما.. میتونم بازم اشکامو حس کنم... بزور سعی میکنم دنیای کوفتی اطرافمو نگا کنم... دختری که سالهاست عاشقشم... پسری که سالهاست رفیقشم.. چرا باید اینطور میشد؟؟ اونا که هردوتاشون میدونستن من عاشق هه رام؟؟؟
" پایان "
درمورد اونروز گفتم... روزی که عموی بی رحمم کینه انداخت بینمون.. یه زندگی پیچیده و دردناک ساخت برامون..
_ ا.ت... میدونستی؟؟ هه را.. اون دختر عاشقم بود؟! میدونستی هیچکس اون وضعو نمیخواست؟؟!
بکهو بهم خیانت کرد چون عموم جون مینهو رو تهدید کرد..
مینهو رو با جون بکهو تهدید کرد..
هه را خیانت کرد... هیچوقت بهم نگفت دوستم داره... با یکی دیگه رفت تو رابطه... جلوی چشمای من جین رو بوسید.. برام برگه آزمایششو اورد وقتی حامله بود از جین!
میدونی فقط چرا؟؟ چون اونو با جون من تهدید کرده بودن!
پوزخندی زدم... مزخرف ترین زندگی موجود تو دنیا
_ همه رو تهدید کرده بود... با جون عزیزترین کساشون !...
بهش میگن نهایت بی رحمی!
ولی من... فک میکنی منو تهدید نمیکرد؟؟ بدترین عذابای روحی مال من بودن! چرند نمیبافم ا.ت... دروغ نیست!
ولی من نباختم هیچوقت! اونا باخت رو قبول کردن و من جنگیدم...
مرگ هه را رو انداختن گردن من فقط بخواطر اینکه به عموم نباختم.. اما... درستش این بود هممون تسلیم نشیم.. اگه اونا تسلیم نمیشدن شاید.. شاید الان همه دور هم خوشحال بودیم..
سرشو انداخت پایین... رفتم عقب... روی یه قطعه کوچولوی آهنی نشستم..
_ میخوای بدونی سوکجین چجوری قبول کرد علیه من باشه؟؟
چشمایی که تا الان خیره کف زمین بودن چهار تا شدن.. با انتظار نگام کرد
_ فقط من میدونم جین چرا قبول کرد. نباید به کسی راجبش بگی
سرشو بالا پایین کرد
_ ا.ت... عموم فهمیده بود که سوکجین.. عاشق هنرجوشه!
هنر جوی خوشگلش... یه دختر مهربون و بی حاشیه به اسم
کیم...
سرمو میگیرم بالا.. سخته.. ولی تو چشمای بی رحمش خیرم
÷ اون... کیم سوکجینه
قلبم... چرا صداشو نمیشنوم؟! نقطه های سیاه کل دیدمو گرفتن و هیچ جارو نمیبینم... اما.. میتونم بازم اشکامو حس کنم... بزور سعی میکنم دنیای کوفتی اطرافمو نگا کنم... دختری که سالهاست عاشقشم... پسری که سالهاست رفیقشم.. چرا باید اینطور میشد؟؟ اونا که هردوتاشون میدونستن من عاشق هه رام؟؟؟
" پایان "
درمورد اونروز گفتم... روزی که عموی بی رحمم کینه انداخت بینمون.. یه زندگی پیچیده و دردناک ساخت برامون..
_ ا.ت... میدونستی؟؟ هه را.. اون دختر عاشقم بود؟! میدونستی هیچکس اون وضعو نمیخواست؟؟!
بکهو بهم خیانت کرد چون عموم جون مینهو رو تهدید کرد..
مینهو رو با جون بکهو تهدید کرد..
هه را خیانت کرد... هیچوقت بهم نگفت دوستم داره... با یکی دیگه رفت تو رابطه... جلوی چشمای من جین رو بوسید.. برام برگه آزمایششو اورد وقتی حامله بود از جین!
میدونی فقط چرا؟؟ چون اونو با جون من تهدید کرده بودن!
پوزخندی زدم... مزخرف ترین زندگی موجود تو دنیا
_ همه رو تهدید کرده بود... با جون عزیزترین کساشون !...
بهش میگن نهایت بی رحمی!
ولی من... فک میکنی منو تهدید نمیکرد؟؟ بدترین عذابای روحی مال من بودن! چرند نمیبافم ا.ت... دروغ نیست!
ولی من نباختم هیچوقت! اونا باخت رو قبول کردن و من جنگیدم...
مرگ هه را رو انداختن گردن من فقط بخواطر اینکه به عموم نباختم.. اما... درستش این بود هممون تسلیم نشیم.. اگه اونا تسلیم نمیشدن شاید.. شاید الان همه دور هم خوشحال بودیم..
سرشو انداخت پایین... رفتم عقب... روی یه قطعه کوچولوی آهنی نشستم..
_ میخوای بدونی سوکجین چجوری قبول کرد علیه من باشه؟؟
چشمایی که تا الان خیره کف زمین بودن چهار تا شدن.. با انتظار نگام کرد
_ فقط من میدونم جین چرا قبول کرد. نباید به کسی راجبش بگی
سرشو بالا پایین کرد
_ ا.ت... عموم فهمیده بود که سوکجین.. عاشق هنرجوشه!
هنر جوی خوشگلش... یه دختر مهربون و بی حاشیه به اسم
کیم...
۴۲۰
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.