چیزی بدتر از عشق🍷🫂 𝖯𝖺𝗋𝗍 : 46
*ویو رزی
ته خیلی بیخیال گفت:
تهیونگ: خب مگه وضعیتم چیه؟ اهان نکنه راهبه شدی خانم مقدس..
خنده ی نمایشی کردم و دستمو تو هوا تکون دادم:
رزی: هاها نمک دون...
بعد به بیرون از اتاق اشاره زدم و گفتم:
رزی: با این سرو وضع خونه میخوای بخوابی؟
ته همینطور که داشت دراز میکشید دستشو به علامت بیخیال تکون داد و گفت:
تهیونگ: کسی نمیاد که... بیدار شدیم زنگ میزنم به شرکت خدمات یه خدمه میفرستن...
خنده ای کردم و گفتم:
رزی: کسی نمیاد؟ ماشالله که خونه ات کاروانسراس هرکی دلش خواست کلید میندازه کیاد تو و یچیزیو میشکنه میره...ته اخم کرد و گفت:
تهیونگ: دِ چی میگی تو اخه.. از صب فقط دو نفر بیشتر نیومدن بعدش من کلید این خونه رو به کسی ندادم بفهم.. این بهونه هات جواب نمیدن...
بنده خدا راست میگفت...
بعد با اخم اشاره زد و گفت:
تهیونگ: زود باش...
خب راستش استرس گرفته بودم و از پیشش بودن میترسیدم...
چون هر لحظه ممکن بود یه کاری ازش سر بزنه...
حس خوبی نداشتم بهش و این باعث میشد زیر شک...مم یجوری بشه...
اروم به سمتش رفتم و با استرسی که وجودمو در بر گرفته بود گفتم:
رزی: لباس خواب داری برا من؟
ته با سر به کمد اشاره زد وگفت:
تهیونگ: تو اون کمده برات چند دست گذاشتم که وقتی پیش خودمی اینار رو بپوشیـــ...
لبخندی محوی زدم و رفتم بع سمت کمد اروم کشو کمد رو باز کرد که با چنددست لباس خواب گوگولی مواجه شدم...
از بینشون یکی که طرح خرس داشت و مشکی بود رو برداشتم..
کشو رو بستم و خواستم از اتاق خارج بشم که ته گفت:
تهیونگ: کجا!
سوالی پرسیدم:
رزی: چی کجا..
ته با ابرو هایی که درهم رفته بودن بهم خیره شد و گفت:
تهیونگ: کجا میری همینجا لباساتو عوض کن...
متعجب خنده ای کردم:
رزی: میفهمی چی میگی؟.. منظورت چیه که اینجا عوض کنم...
ته عصبی از حالت دراز به نشست پاشد و گفت:
تهیونگ: ارع ــ..همین که گفتم همینجا جلو چشم خودم عوض میکنی..
با استرس و ترس بهش خیره شدم و گفتم:
رزی: برای چی؟... اذیتم نکن اروخدا...
لب هام میلرزید...
ته عصبی اومد لبه تخ...ت و گفت:
تهیونگ: عوض میکنی یا خودم بیام برات عوض کنم...
تو این شرایط هم مسخره بازیش گل کرده..
خنده ای از روی ترس کردم و گفتم:
رزی: ته بسته دیگه مسخره نباش.....
ته از رو ت...خت پایین اومد و دمپایی هاشو پوشید و لخن لخن به سمتم اومد و گفت:
الان مسخره رو نشونت میدم..
بعد دستشو گذاشت پایینه پیرهنم...رزالین:
ته خیلی بیخیال گفت:
تهیونگ: خب مگه وضعیتم چیه؟ اهان نکنه راهبه شدی خانم مقدس..
خنده ی نمایشی کردم و دستمو تو هوا تکون دادم:
رزی: هاها نمک دون...
بعد به بیرون از اتاق اشاره زدم و گفتم:
رزی: با این سرو وضع خونه میخوای بخوابی؟
ته همینطور که داشت دراز میکشید دستشو به علامت بیخیال تکون داد و گفت:
تهیونگ: کسی نمیاد که... بیدار شدیم زنگ میزنم به شرکت خدمات یه خدمه میفرستن...
خنده ای کردم و گفتم:
رزی: کسی نمیاد؟ ماشالله که خونه ات کاروانسراس هرکی دلش خواست کلید میندازه کیاد تو و یچیزیو میشکنه میره...ته اخم کرد و گفت:
تهیونگ: دِ چی میگی تو اخه.. از صب فقط دو نفر بیشتر نیومدن بعدش من کلید این خونه رو به کسی ندادم بفهم.. این بهونه هات جواب نمیدن...
بنده خدا راست میگفت...
بعد با اخم اشاره زد و گفت:
تهیونگ: زود باش...
خب راستش استرس گرفته بودم و از پیشش بودن میترسیدم...
چون هر لحظه ممکن بود یه کاری ازش سر بزنه...
حس خوبی نداشتم بهش و این باعث میشد زیر شک...مم یجوری بشه...
اروم به سمتش رفتم و با استرسی که وجودمو در بر گرفته بود گفتم:
رزی: لباس خواب داری برا من؟
ته با سر به کمد اشاره زد وگفت:
تهیونگ: تو اون کمده برات چند دست گذاشتم که وقتی پیش خودمی اینار رو بپوشیـــ...
لبخندی محوی زدم و رفتم بع سمت کمد اروم کشو کمد رو باز کرد که با چنددست لباس خواب گوگولی مواجه شدم...
از بینشون یکی که طرح خرس داشت و مشکی بود رو برداشتم..
کشو رو بستم و خواستم از اتاق خارج بشم که ته گفت:
تهیونگ: کجا!
سوالی پرسیدم:
رزی: چی کجا..
ته با ابرو هایی که درهم رفته بودن بهم خیره شد و گفت:
تهیونگ: کجا میری همینجا لباساتو عوض کن...
متعجب خنده ای کردم:
رزی: میفهمی چی میگی؟.. منظورت چیه که اینجا عوض کنم...
ته عصبی از حالت دراز به نشست پاشد و گفت:
تهیونگ: ارع ــ..همین که گفتم همینجا جلو چشم خودم عوض میکنی..
با استرس و ترس بهش خیره شدم و گفتم:
رزی: برای چی؟... اذیتم نکن اروخدا...
لب هام میلرزید...
ته عصبی اومد لبه تخ...ت و گفت:
تهیونگ: عوض میکنی یا خودم بیام برات عوض کنم...
تو این شرایط هم مسخره بازیش گل کرده..
خنده ای از روی ترس کردم و گفتم:
رزی: ته بسته دیگه مسخره نباش.....
ته از رو ت...خت پایین اومد و دمپایی هاشو پوشید و لخن لخن به سمتم اومد و گفت:
الان مسخره رو نشونت میدم..
بعد دستشو گذاشت پایینه پیرهنم...رزالین:
۸۵۱
۲۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.