چند پارتی لینو،وقتی باهم میرین مسافرت و... p2
#لینو #استی #استری_کیدز #سناریو
*دو روز بعد*
حالت اصلا خوب نبود،بد جوری مریض شده بودی و سرت بشدت گیج میرفت،شب پرواز داشتین اما با این وضع نمیتونی توی هواپیما بشینی
توی اتاق دراز کشیده بودی که سنا وارد اتاق شد
-چیکار شدی تو آخه دختر،اینجوری نمیتونی با ما برگردی
+نه نه برمیگردم
سریع از تخت بلند شدی و رفتی سمت چمدونت و لباساتو شروع کردی به جمع کردن
+ببین خوبم،الانم چمدونمو جمع میکنم بعدشم آماده میشم
یهو سئوک وارد اتاق شد و پشت سنا وایستاد
×ات لجبازی نکن،خودتم میدونی نمیتونی توی هواپیما بشینی با این وضعت
چندتا سرفه کردی
+خب الان میگی چیکار کنم؟نمیتونم توی شهر غریب تنها بمونم که
×سنا باهات میمونه وقتی خوب شدی برمیگردین
-من ارائه دارم واقعا نمیتونم بیشتر بمونم،معذرت میخوام ات
+آه مهم نیست
سمت کمد کوچیک کنار تخت رفتی و درشو باز کردی و چندتا قرص برداشتی
+اینارو میخورم تا شب حالم بهتر میشه
.
.
نزدیکای پرواز بود،باید به فرودگاه میرفتین چمدونتو برداشتی رفتی تا کفشاتو بپوشی که یهو چشمات سیاهی رفت و روی زمین افتادی و دیگه هیچی ندیدی
*چند ساعت بعد*
چشماتو باز کردی اولین چیزی که دیدی لینو بود که روی مبل کنار تختت خوابش برده بود؛به اطراف نگاه کردی و متوجه شدی به دستت سرم وصله اما دیگه تموم شده
آروم سعی از توی دستت سرمو در بیاری که یهو دستاشو جلو آورد و با صدای خواب آلود و جذابش گفت
÷بزار من انجامش میدم
سرمو از دستت جدا کرد
+بقیه کجان؟
÷رفتن خونه
+چییییی؟
تعجب کرده بودی،واقعا الان با لینو توی سوئیت تنها بودی؟
÷تو حالت یهو بد شد و غش کردی،نمیتونستی حرکت کنی تا به بیمارستان بری برای همین دکتر اومد و معاینت کرد،سنا و سئوک باید میرفتن چون ارائه داشتن؛منم قبول کردم کنارت بمونم تا بهتر بشی و بتونی برگردی
+مرسی که موندی
سعی کردی لبخندتو ازش پنهون کنی اما کاملا معلوم بود از اینکه با لینو تنها بودی خوشحالی
بلند شدی و به سمت دستشویی رفتی
دست و صورتتو شستی،کارت تموم شد و از دستشویی بیرون اومدی
یهو لینو پشت سرت اومد
÷بهتری؟
ترسیدی و برگشتی،فاصلتون خیلی باهم کم بود
با صدای کمی لرزونت جوابشو دادی
+آ...آره
÷ترسیدی؟
نزدیک تر شد
+چر....چرا بای....باید بترسم؟
÷پس چرا میلرزی؟
سکوت کردی چون جوابی نداشتی بهش بدی،پوزخندی زد
÷میدونم چه حسی داری،منم تا مدت ها همین حسو داشتم
با تعجب نگاهش کردی
+منظورت چیه
÷یعنی میخوای بگی حسی بهم نداری؟
بهت نزدیک تر شد و روی دیوار قفلت کرد و ادامه داد
÷و متوجه احساس من نشدی؟
همونطور که میلرزیدی سرتو به معنی نه تکون دادی
÷پس بزار بهت بگم...
لبشو روی لبت گذاشت و بوسه ای کوتاه کرد،از این حرکت یهوییش تعجب کرده بودی
÷من عاشقتم ات...
فقط نگاهش میکردی،انتظار همچین حرکت و حرفی رو نداشتی
÷نمیتونم وقتی میبینمت خودمو کنترل کنم،میخوام لمست کنم و هر لحظه لبای سرختو ببوسم،میخوام مال من باشی ات،میفهمی؟
*دو روز بعد*
حالت اصلا خوب نبود،بد جوری مریض شده بودی و سرت بشدت گیج میرفت،شب پرواز داشتین اما با این وضع نمیتونی توی هواپیما بشینی
توی اتاق دراز کشیده بودی که سنا وارد اتاق شد
-چیکار شدی تو آخه دختر،اینجوری نمیتونی با ما برگردی
+نه نه برمیگردم
سریع از تخت بلند شدی و رفتی سمت چمدونت و لباساتو شروع کردی به جمع کردن
+ببین خوبم،الانم چمدونمو جمع میکنم بعدشم آماده میشم
یهو سئوک وارد اتاق شد و پشت سنا وایستاد
×ات لجبازی نکن،خودتم میدونی نمیتونی توی هواپیما بشینی با این وضعت
چندتا سرفه کردی
+خب الان میگی چیکار کنم؟نمیتونم توی شهر غریب تنها بمونم که
×سنا باهات میمونه وقتی خوب شدی برمیگردین
-من ارائه دارم واقعا نمیتونم بیشتر بمونم،معذرت میخوام ات
+آه مهم نیست
سمت کمد کوچیک کنار تخت رفتی و درشو باز کردی و چندتا قرص برداشتی
+اینارو میخورم تا شب حالم بهتر میشه
.
.
نزدیکای پرواز بود،باید به فرودگاه میرفتین چمدونتو برداشتی رفتی تا کفشاتو بپوشی که یهو چشمات سیاهی رفت و روی زمین افتادی و دیگه هیچی ندیدی
*چند ساعت بعد*
چشماتو باز کردی اولین چیزی که دیدی لینو بود که روی مبل کنار تختت خوابش برده بود؛به اطراف نگاه کردی و متوجه شدی به دستت سرم وصله اما دیگه تموم شده
آروم سعی از توی دستت سرمو در بیاری که یهو دستاشو جلو آورد و با صدای خواب آلود و جذابش گفت
÷بزار من انجامش میدم
سرمو از دستت جدا کرد
+بقیه کجان؟
÷رفتن خونه
+چییییی؟
تعجب کرده بودی،واقعا الان با لینو توی سوئیت تنها بودی؟
÷تو حالت یهو بد شد و غش کردی،نمیتونستی حرکت کنی تا به بیمارستان بری برای همین دکتر اومد و معاینت کرد،سنا و سئوک باید میرفتن چون ارائه داشتن؛منم قبول کردم کنارت بمونم تا بهتر بشی و بتونی برگردی
+مرسی که موندی
سعی کردی لبخندتو ازش پنهون کنی اما کاملا معلوم بود از اینکه با لینو تنها بودی خوشحالی
بلند شدی و به سمت دستشویی رفتی
دست و صورتتو شستی،کارت تموم شد و از دستشویی بیرون اومدی
یهو لینو پشت سرت اومد
÷بهتری؟
ترسیدی و برگشتی،فاصلتون خیلی باهم کم بود
با صدای کمی لرزونت جوابشو دادی
+آ...آره
÷ترسیدی؟
نزدیک تر شد
+چر....چرا بای....باید بترسم؟
÷پس چرا میلرزی؟
سکوت کردی چون جوابی نداشتی بهش بدی،پوزخندی زد
÷میدونم چه حسی داری،منم تا مدت ها همین حسو داشتم
با تعجب نگاهش کردی
+منظورت چیه
÷یعنی میخوای بگی حسی بهم نداری؟
بهت نزدیک تر شد و روی دیوار قفلت کرد و ادامه داد
÷و متوجه احساس من نشدی؟
همونطور که میلرزیدی سرتو به معنی نه تکون دادی
÷پس بزار بهت بگم...
لبشو روی لبت گذاشت و بوسه ای کوتاه کرد،از این حرکت یهوییش تعجب کرده بودی
÷من عاشقتم ات...
فقط نگاهش میکردی،انتظار همچین حرکت و حرفی رو نداشتی
÷نمیتونم وقتی میبینمت خودمو کنترل کنم،میخوام لمست کنم و هر لحظه لبای سرختو ببوسم،میخوام مال من باشی ات،میفهمی؟
۱۷.۱k
۰۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.