موضوع سناریو:وقتی با دشمنشون میخوای بری بار
نامجون:ات شما تو حالت عادی اجازه نداری بری بار(مکث) چه برسه بخوای با اون عوضی بری(داد و عصبانی)
ات:ددی من رفتم کتاب بخونم بای
جین:اون مرتیکه چیش از من بهتره هاااان؟(داد)
ات:ام می..گم بیا ب...ریم ورزش کنیم
جین:خب حالا نمیری😂
شوگا:خب برو
ات:.....
شوگا:برو دیگه
ات:ام خوبی؟
شوگا:راستی با جمدونت برو
ات:چرا
شوگا:برو پیش عوضی ها زندگی کن
ات:ددی گوه خوردم
شوگا:آفرین دختر خوب بیا بریم بخوابیم
جی هوپ:سانشاین من امروز هیچ جا نمیره
ات:اما
جی هوپ:همینی که گفتم(داد)
ات:باشه باشه
جیمین:میخوای با هم بریم تو هم دعوا ببینی و یاد بگیری
ات:جیمین بی خیال دیگه
جیمین:تو میخوای یا اون عوضی بری بیرون چجوری بیخوال باشم؟(داد)
ات:میدونستی برات موچی خریدم ؟
تهیونگ:(از اون نگاه وحشتناک ها که همتون دیدین و غش کردین بهت هدیه میده و رو شو برمی گردونه)
ات:تهیونگ
تهیونگ:ساکت(داد)
ات:(بغض)
تهیونگ:من دیگه تو رو نمیشناسم
تهیونگ: وقتی برمیگرده و میبینه ات داره گریه میکنه میره بغلش میکنه و میگه تو تنها دارایی منی و با اون هیچ چا نمیری
ات :اوهوم
جونگ کوک:(نگاهی وحشتناک)
ات:میشه....
جونگ کوک:نه(عصبی)
ات:ولی ....
جونگ کوک:گفتم نههه(داد)
ات:میره تو اتاقشون و در رو میکوبه
جونگ کوک:خیلی بد سرش داد زدم باید برم پیشش
ات:چند دقیقه بعد در اتاق باز شد جونگ کوک بود
جونگ کوک:بیبی گرلم منو میبخشی نه؟
ات:(سکوت)
جونگ کوک:خودتم میدونی که اون قطعا میخواد بلایی سرت بیاره
ات:.....
جونگ کوک:رفتم بغلش کردم
ات:دیگه اینجوری سرم داد نزن
جونگ کوک :باشه
یا خدا چقدر زیاد شد😂😂
ات:ددی من رفتم کتاب بخونم بای
جین:اون مرتیکه چیش از من بهتره هاااان؟(داد)
ات:ام می..گم بیا ب...ریم ورزش کنیم
جین:خب حالا نمیری😂
شوگا:خب برو
ات:.....
شوگا:برو دیگه
ات:ام خوبی؟
شوگا:راستی با جمدونت برو
ات:چرا
شوگا:برو پیش عوضی ها زندگی کن
ات:ددی گوه خوردم
شوگا:آفرین دختر خوب بیا بریم بخوابیم
جی هوپ:سانشاین من امروز هیچ جا نمیره
ات:اما
جی هوپ:همینی که گفتم(داد)
ات:باشه باشه
جیمین:میخوای با هم بریم تو هم دعوا ببینی و یاد بگیری
ات:جیمین بی خیال دیگه
جیمین:تو میخوای یا اون عوضی بری بیرون چجوری بیخوال باشم؟(داد)
ات:میدونستی برات موچی خریدم ؟
تهیونگ:(از اون نگاه وحشتناک ها که همتون دیدین و غش کردین بهت هدیه میده و رو شو برمی گردونه)
ات:تهیونگ
تهیونگ:ساکت(داد)
ات:(بغض)
تهیونگ:من دیگه تو رو نمیشناسم
تهیونگ: وقتی برمیگرده و میبینه ات داره گریه میکنه میره بغلش میکنه و میگه تو تنها دارایی منی و با اون هیچ چا نمیری
ات :اوهوم
جونگ کوک:(نگاهی وحشتناک)
ات:میشه....
جونگ کوک:نه(عصبی)
ات:ولی ....
جونگ کوک:گفتم نههه(داد)
ات:میره تو اتاقشون و در رو میکوبه
جونگ کوک:خیلی بد سرش داد زدم باید برم پیشش
ات:چند دقیقه بعد در اتاق باز شد جونگ کوک بود
جونگ کوک:بیبی گرلم منو میبخشی نه؟
ات:(سکوت)
جونگ کوک:خودتم میدونی که اون قطعا میخواد بلایی سرت بیاره
ات:.....
جونگ کوک:رفتم بغلش کردم
ات:دیگه اینجوری سرم داد نزن
جونگ کوک :باشه
یا خدا چقدر زیاد شد😂😂
۲.۶k
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.