فیک جنون
پارت۶:::::::::
+ کاش نمیومدم اینجا هووف
رفتم روی تخت دراز کشیدم و خوابم برد وقتی بیدار شدم چراغای اتاق خاموش بود از روی تخت بلند شدم به تخت بالایی نگاه کردم یه پسر با موهای پریشون و صورتی با لب های گنده و چشمای پف کرده مثل فرشته توی لباسی که همه پوشیده بودن ولی به اون طور دیگه ای میومد ناز خوابیده بود
بعد به اطراف نگاه کردم ساعت ۱۰ شب بود صدایی از بیرون نمیومدبهتر بود دوباره بخوابم پس دار کشیدم و چشامو بسم و یونگی جلوی چشمم اومد سریع چشمامو باز کرد و هوفی کشیدم و دوباره سعی کردم بخوابم
.
.
.
.
صبح با صدای اون زنگ مسخره بیدار شدم و توی سالن رفتم
چند نفر با چشمای بسته چسبیده به دیوار ردیف شده بودن و روی زانو هاشون نشسته بودن
جلو رفتم و نگاهی به همه کردم یکی از کارکنان بهم گفت که برم و جلوی یکدومشون واستم هر کسی اونجا بود جلوی یه آدم وایستاده بود
بعد چند نفر وارد سالن شدن که اسلحه های بزرگ داشتن و پشت آدمایی که چشاشون بسته بود وایستادن و سرشونو گرفتن و اسلحه هاشون رو روی سر اونا گذاشتن
بعد صدایی از بلندگو های اطراف سالن بخش شد
؛این تمرین مربوط به اینه که اخلاقیات ساده شما تغییر پیدا کنه
و دونه دونه اسمایی رو خوند
؛این اسما اسم های آدم های روبروی شما ها هستن بعضی دزدن و بعضی هم اوباش و جرمشون اعدامه ولی حالا اینجان که یه جورایی ترس شما رو بریزونن الان شما توی بازی هستید اگه به کشتن این آدما ری اکشن گریه داد یا فریاد نشون بدین از بازی امروز حذفت میشید و نمیتونید توی تمرین های دیگه امروز شرکت کنین و برای امتحان آخر ترم نمیدونید باید چیکار کنید پس حواستون رو جمع کنید با شمارش من شلیک شروع میشه
حول شده بودم نمیدونستم چیکار کنم من تاحالا کشته شدن یک آدم رو ندیده بودم برام مهم نبود که اون آدم خلافکاره مهم بود که اونم یه انسان بود و کشتنش کار وحشتناکی بود
+ کاش نمیومدم اینجا هووف
رفتم روی تخت دراز کشیدم و خوابم برد وقتی بیدار شدم چراغای اتاق خاموش بود از روی تخت بلند شدم به تخت بالایی نگاه کردم یه پسر با موهای پریشون و صورتی با لب های گنده و چشمای پف کرده مثل فرشته توی لباسی که همه پوشیده بودن ولی به اون طور دیگه ای میومد ناز خوابیده بود
بعد به اطراف نگاه کردم ساعت ۱۰ شب بود صدایی از بیرون نمیومدبهتر بود دوباره بخوابم پس دار کشیدم و چشامو بسم و یونگی جلوی چشمم اومد سریع چشمامو باز کرد و هوفی کشیدم و دوباره سعی کردم بخوابم
.
.
.
.
صبح با صدای اون زنگ مسخره بیدار شدم و توی سالن رفتم
چند نفر با چشمای بسته چسبیده به دیوار ردیف شده بودن و روی زانو هاشون نشسته بودن
جلو رفتم و نگاهی به همه کردم یکی از کارکنان بهم گفت که برم و جلوی یکدومشون واستم هر کسی اونجا بود جلوی یه آدم وایستاده بود
بعد چند نفر وارد سالن شدن که اسلحه های بزرگ داشتن و پشت آدمایی که چشاشون بسته بود وایستادن و سرشونو گرفتن و اسلحه هاشون رو روی سر اونا گذاشتن
بعد صدایی از بلندگو های اطراف سالن بخش شد
؛این تمرین مربوط به اینه که اخلاقیات ساده شما تغییر پیدا کنه
و دونه دونه اسمایی رو خوند
؛این اسما اسم های آدم های روبروی شما ها هستن بعضی دزدن و بعضی هم اوباش و جرمشون اعدامه ولی حالا اینجان که یه جورایی ترس شما رو بریزونن الان شما توی بازی هستید اگه به کشتن این آدما ری اکشن گریه داد یا فریاد نشون بدین از بازی امروز حذفت میشید و نمیتونید توی تمرین های دیگه امروز شرکت کنین و برای امتحان آخر ترم نمیدونید باید چیکار کنید پس حواستون رو جمع کنید با شمارش من شلیک شروع میشه
حول شده بودم نمیدونستم چیکار کنم من تاحالا کشته شدن یک آدم رو ندیده بودم برام مهم نبود که اون آدم خلافکاره مهم بود که اونم یه انسان بود و کشتنش کار وحشتناکی بود
۱۶.۵k
۱۱ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.