داستان غیرت وحیا

زمين دور سر خورشيد نه ، دور تو مى چرخد
كه از گل هاى روى دامنت فصل بهار آمد

#محمد_شیخی
💠 @e_adab 💠داستان‌📒
غیرت و حیا چه شد؟

شیخ بهاءالدین عاملی در یکی از کتاب‌ های خود مینویسد:

♥«روزی زنی نزد قاضی شکایت کرد که پانصد مثقال طلا از شوهرم طلب دارم و او به من نمیدهد.
قاضی شوهر را احضار کرد.
سپس از زن پرسید: آیا شاهدی داری؟

زن گفت: آری، آن دو مرد شاهدند.

♥قاضی از گواهان پرسید: گواهی دهید که این زن پانصد مثقال از شوهرش طلب دارد.

♥ گواهان گفتند: سزاست این زن نقاب صورت خود را عقب بزند تا ما وی را درست بشناسیم که او همان زن است.
چون زن این سخن را شنید، بر خود لرزید!

♥شوهرش فریاد برآورد شما چه گفتید؟
برای پانصد مثقال طلا، همسر من چهره ‌اش را به شما نشان دهد؟!
هرگز! هرگز!
من پانصد مثقال را خواهم داد و رضایت نمی‌دهم که چهره‌ی همسرم درحضور دو مرد بیگانه نمایان شود.

♥چون زن آن جوانمردی و غیرت را از شوهر خود مشاهده کرد از شکایت خود چشم پوشید و آن مبلغ را به شوهرش بخشید.»

‌♥ چه خوب بود که آن مرد با غیرت، جامعه‌ امروز ما را هم میدید که چگونه رخ و ساق به همگان نشان میدهند و شوهران و پدران و برادرانشان نیز هم عقیده‌ آنهایند و در کنارشان به رفتار آنان مباهات می کنند

💠 @e_adab 💠
دیدگاه ها (۰)

هر دم از روی تونقشی زَنَدم راه خیالبا که گویم که در این پرده...

زندڪَی مبادله ایست بین بودن یا نبودنباور ڪردن یا نڪردن و و...

دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت دائما یکسان نباشد حال د...

از سعدی به شما نصیحت: [ یارِ ناپایدار دوست مدار ]🌱💠 @e_adab ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط