رمان(عشق)پارت۵۸
«همین لحظه خونه ی آسدور». نکته=(آسدور برای کنسرت شب داشتن تمرین میکردن). آسیه:خیلی خب حالا از اول🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰. دوروک:دیگه خسته شدم توروخدا بیا یه چیزی بخوریم بعد ادامه میدم آخه از ساعت ۷ تا الان داریم تمرین میکنیم توروخدا😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂. آسیه:تو چقدر شکمویی خوبه همین نیم ساعت پیش ۳ تا بورک خوردیا😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂. (دوروک چشماش رو مثل بچه گربه ها کرد😂😂😂). آسیه:باشه بابا دلم برات سوخت از دیشب چیز کیک شکلاتی که درست کردم مونده الان اونو میارم بخوریم🥰🥰🥰. دوروک:آفرین عشقم همینه🥰🥰🥰🥰تو عشق خودمی(و از لپ بوسیدش). «همین لحظه شرکت آیبر». آیبیکه:برک ببین از شرکت کویوجو به شرکتمون پیشنهاد همکاری دادن منشی هم وقت رو گذاشته برای فردا ساعت ۸ صبح خواستم تو هم در جریان باشی🥰🥰🥰🥰🥰🥰. برک:ممنونم عشق وحشی من🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰راستی الان یادم اومد من و دوروک برای فردا بلیت گرفتیم که ۴ نفری باهم برای یک هفته بریم ازمیر یعنی بچه هامونم پیش پرستار هاشون میمونن و ماها هم میریم🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰 نظرت چیه قرار کاری رو بزاریم برای هفته ی بعد🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰. آیبیکه:چه عالی پس تو به آیلین(منشی شرکت)بگو که وقت رو بزارم برای هفته ی بعد منم الان میرم خونه تا به کارام برسم و برم آرایشگاه و خرید کنم🥰🥰🥰🥰🥰🥰. «همین لحظه خونه ی سوسعم». (سوسن یه لحظه سرش گیج رفت خواست بیوفته زمین که عمر گرفتش و گفت). عمر:خوبی عشقم🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹؟. سوسن:خوبم.......یه لحظه فقط سرم گیج رفت همین🥹🥹. عمر:بیا اینجا بشین🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹 نخیرم تو اصلا خوب نیستی بیا بریم بیمارستان ببینم چی شده🥹🥹🥹. سوسن:نه عمر نیاز به چکاو و معاینه نیست من خوبم🥹. عمر:سوسن نمیشه......اگه میوفتادی زمین چی🥹🥹🥹. سوسن:من خوبم🥹🥹🥹🥹🥹تمومش کن نیاز نیست نگران باشی🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹. عمر:پس همینجا بشین من برم برات آبمیوه بیارم😅😅😅. سوسن:عمر🤦🤦🤦 تو باز شروع کردی😅😅😅😅😅. عمر:حیش هیچی نگو چون بی فایدست😂😂😂😂. «۲ساعت بعد». عمر:سوسن😱😱😱😱😱سوسن........تو چیکار کردی😭😭😭😭😭😭😭سوسن........
۵.۸k
۲۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.