شاهزاده ی کتاب
#شاهزاده_ی_کتاب
P=1
( علامت هیون + علامت کای داداش هیون *)
+ صبح از خواب بیدار شدم لباسامو عوض کردم داشتم موهامو شونه میکردم که یهو یکی در اتاقو باز کرد
* سلام جادوگر سیاه
+ هر هر چه بامزه
* ور ور مامان گفت بیای پایین صبحونه حاضره
+ بگو باشه الان میام
* اوک
+ دیدم یونا پیام داد
( علامت یونا <)
< سلام خره
+ هایی
< میگم میای بریم کتاب خونه امروز
+ اوم اوک
< پس تا نیم ساعت دیگه جلوی خونتونم
+ باشه
< بابای
+ بای
یه لباس بافت آبی با گل های بابونه ی سفید پوشیدم و یه کتونی آبی کیوت بعد یه زده آفتاب و تینت زدم و رفتم
< بیا پایین
+ اوک اومدم
خوشبو کننده ی دهان شدم و بعد راه افتادم
< سلام اسب آبی
+ سلام مارمولک
< بریمممم
+ رسیدیم وارد شدم و یونا یه کتاب انتخاب کرد و شروع کرد به خودندن اون ولی من داشتم دنبال کتاب میگشتم که یهو یه کتاب خاص و جذاب دیدم خیلی دیواره ی قشنگی داشت و معلوم بود که یه چندسالی هست که اون اونجا مونده
رفتم یجا بشینم که بخونم تا صفحه رو باز کردم صاحب کتابخونه که یه زن پیر مهربون بود گفت
اگر دوست داری بخون ولی اگر دوست داری وارد داستان شی
+ منم حرفشو جدی نگرفتم و شروع کردم به خوندن تقریبا وسطاش بودم که شب بود و من کتابو غرض گرفتم و بردمش خونه
خمار تا پارت بعد🧸🌈
شرایط پارت بعد🌈🧸
۵ تا لایک🧸🌈
۳ تا کامنت🧸🌈
۴۲ تایی شدن🌈🧸
P=1
( علامت هیون + علامت کای داداش هیون *)
+ صبح از خواب بیدار شدم لباسامو عوض کردم داشتم موهامو شونه میکردم که یهو یکی در اتاقو باز کرد
* سلام جادوگر سیاه
+ هر هر چه بامزه
* ور ور مامان گفت بیای پایین صبحونه حاضره
+ بگو باشه الان میام
* اوک
+ دیدم یونا پیام داد
( علامت یونا <)
< سلام خره
+ هایی
< میگم میای بریم کتاب خونه امروز
+ اوم اوک
< پس تا نیم ساعت دیگه جلوی خونتونم
+ باشه
< بابای
+ بای
یه لباس بافت آبی با گل های بابونه ی سفید پوشیدم و یه کتونی آبی کیوت بعد یه زده آفتاب و تینت زدم و رفتم
< بیا پایین
+ اوک اومدم
خوشبو کننده ی دهان شدم و بعد راه افتادم
< سلام اسب آبی
+ سلام مارمولک
< بریمممم
+ رسیدیم وارد شدم و یونا یه کتاب انتخاب کرد و شروع کرد به خودندن اون ولی من داشتم دنبال کتاب میگشتم که یهو یه کتاب خاص و جذاب دیدم خیلی دیواره ی قشنگی داشت و معلوم بود که یه چندسالی هست که اون اونجا مونده
رفتم یجا بشینم که بخونم تا صفحه رو باز کردم صاحب کتابخونه که یه زن پیر مهربون بود گفت
اگر دوست داری بخون ولی اگر دوست داری وارد داستان شی
+ منم حرفشو جدی نگرفتم و شروع کردم به خوندن تقریبا وسطاش بودم که شب بود و من کتابو غرض گرفتم و بردمش خونه
خمار تا پارت بعد🧸🌈
شرایط پارت بعد🌈🧸
۵ تا لایک🧸🌈
۳ تا کامنت🧸🌈
۴۲ تایی شدن🌈🧸
۵.۷k
۰۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.