365 day
#365_day
p4
برگشتم و نگاهش کردم .
+میخواستم برم مدرسه .
نگاهم کرد پوزخندی زد و اومد سمتم
_فک نمیکنی دیگه واسه مدرسه رفتن دیره؟
برگشت سمت در و دستاشو کر تو جیبش
_بنظرت همکلاسیات چه فکری میکنن که یه شبه فامیلیت از هان به کیم تغییر پیدا کرده؟ .
پوزخندی زد . .
_بهتره همینجا بمونی دختر کوچولو! .
دختر کوچولو؟ اون الان بهم گفت دختر کوچولو؟ .
دیگه داشت واقعا عصبیم میکرد . .
رفت بیرون ، درو قفل کرد و بعدش رفت .
یه تیکه از پرده رو کنار زدم که دیدم سوار ماشینش شده و داره میره .
گوشیم زنگ خورد(یونهایونگ) .
جواب دادم . .
+هایونگ؟ .
انگار داشت با یکی حرف میزد
(ا.ت ، فک میکردم الان میای! پس کجایی؟)
+اجازه نداد بیام .
یکم صداشو بالا برد
(پسره ی احمق! با خودش چی فکر کرده؟) .
+اگهم بخوام بیام فایده یی نداره .
با عجله گفت
(اوه من باید برم) .
و گوشیو قطع کرد
مگه زندگی یه ادم چقدر میتونه تباه باشه .
دستامو روی صورتم گذاشتم . و جیغ ارومی کشیدم .
دستامو با کلافگی توی موهام بردم
+کیم ا.ت؟ هه . چطور میتونه فامیلی کثیفشو روی اسم من بزاره؟ .
نگاهی به ساعت انداختم
16:09
نشستم روی کاناپه ، پاهامو بغل کردم . .
--
با صدای در از خواب بیدار شدم . اومده بود خونه ، نگاهی بهم کرد و پوزخندی زد . پاشدم برم شام درست کنم .
_نمیخواد ، شام خوردم .
+خواستم واسه خودم درست کنم! .
نگاهی بهم کرد و سرشو به عنوان تاسف نشون داد .و نگاهشو ازم گرفت
_اره میدونم .
رفت تو اتاقش و منم تو هال موندم .
اون یه احمق بود؟ یا دیوونه بود؟ .
ساعتو نگاه کردم
21:48
دوباره رفتم نشستم رو کاناپه . با اینکه خیلی خوابیده بودم اما بازم خوابم میومد .
خوابیدم،
---
با برخورد یه چیز سرد از خواب پاشدم .
_پاشو ، گشنمه! .
پاشدم و کمی طول کشید تا به خودم بیام ، پوزخندی زد .
_لازمه دوباره تکرارش کنم؟
پاشدم و رفتم سمت آشپزخونه .
_یکی ندونه فک میکنه کوه کندی که اینقد میخوابی ،
بی توجه بهش مشغول درست کردن صبحانه شدم .
+فقط ازت میخوام مثل دیروز ظرفا رو نشکونی! .
_از مال بابای تو که نخوردم ، ظرفای خودم بودن دوست داشتم بشکونمشون .
میز صبحانه رو چیدم
+میتونی بیای .
صندلیو بیرون کشید و
اومد و نشست ، یه لقمه برداشت .
_غذای سگ از این خوشمزه تره! .
پاشد و از اشپزخونه رفت بیرون .دلم میخواست بدونم واقعا غذای سگ خورده که میگه؟
دیگه واقعا داشت رو مخم راه میرفت .
بعد از چند دقیقه مشغول جمع کردن سفره شدم، صدای درو شنیدم فک کنم رفته بود . .
بی توجه رفتم خوابیدم . نمیدونم چرا ، اینقد خوابیدنو دوست داشتم! . .
با صدای زنگ گوشی پاشدم . (ناشناس)
گوشیمو برداشتم و صدامو صاف کردم ، و جواب دادم
(کیم ا.ت؟) .
از شنیدن کلمه ی کیم کنار اسمم متنفر بودم ، اما یه دختر بود!
+بله ،
p4
برگشتم و نگاهش کردم .
+میخواستم برم مدرسه .
نگاهم کرد پوزخندی زد و اومد سمتم
_فک نمیکنی دیگه واسه مدرسه رفتن دیره؟
برگشت سمت در و دستاشو کر تو جیبش
_بنظرت همکلاسیات چه فکری میکنن که یه شبه فامیلیت از هان به کیم تغییر پیدا کرده؟ .
پوزخندی زد . .
_بهتره همینجا بمونی دختر کوچولو! .
دختر کوچولو؟ اون الان بهم گفت دختر کوچولو؟ .
دیگه داشت واقعا عصبیم میکرد . .
رفت بیرون ، درو قفل کرد و بعدش رفت .
یه تیکه از پرده رو کنار زدم که دیدم سوار ماشینش شده و داره میره .
گوشیم زنگ خورد(یونهایونگ) .
جواب دادم . .
+هایونگ؟ .
انگار داشت با یکی حرف میزد
(ا.ت ، فک میکردم الان میای! پس کجایی؟)
+اجازه نداد بیام .
یکم صداشو بالا برد
(پسره ی احمق! با خودش چی فکر کرده؟) .
+اگهم بخوام بیام فایده یی نداره .
با عجله گفت
(اوه من باید برم) .
و گوشیو قطع کرد
مگه زندگی یه ادم چقدر میتونه تباه باشه .
دستامو روی صورتم گذاشتم . و جیغ ارومی کشیدم .
دستامو با کلافگی توی موهام بردم
+کیم ا.ت؟ هه . چطور میتونه فامیلی کثیفشو روی اسم من بزاره؟ .
نگاهی به ساعت انداختم
16:09
نشستم روی کاناپه ، پاهامو بغل کردم . .
--
با صدای در از خواب بیدار شدم . اومده بود خونه ، نگاهی بهم کرد و پوزخندی زد . پاشدم برم شام درست کنم .
_نمیخواد ، شام خوردم .
+خواستم واسه خودم درست کنم! .
نگاهی بهم کرد و سرشو به عنوان تاسف نشون داد .و نگاهشو ازم گرفت
_اره میدونم .
رفت تو اتاقش و منم تو هال موندم .
اون یه احمق بود؟ یا دیوونه بود؟ .
ساعتو نگاه کردم
21:48
دوباره رفتم نشستم رو کاناپه . با اینکه خیلی خوابیده بودم اما بازم خوابم میومد .
خوابیدم،
---
با برخورد یه چیز سرد از خواب پاشدم .
_پاشو ، گشنمه! .
پاشدم و کمی طول کشید تا به خودم بیام ، پوزخندی زد .
_لازمه دوباره تکرارش کنم؟
پاشدم و رفتم سمت آشپزخونه .
_یکی ندونه فک میکنه کوه کندی که اینقد میخوابی ،
بی توجه بهش مشغول درست کردن صبحانه شدم .
+فقط ازت میخوام مثل دیروز ظرفا رو نشکونی! .
_از مال بابای تو که نخوردم ، ظرفای خودم بودن دوست داشتم بشکونمشون .
میز صبحانه رو چیدم
+میتونی بیای .
صندلیو بیرون کشید و
اومد و نشست ، یه لقمه برداشت .
_غذای سگ از این خوشمزه تره! .
پاشد و از اشپزخونه رفت بیرون .دلم میخواست بدونم واقعا غذای سگ خورده که میگه؟
دیگه واقعا داشت رو مخم راه میرفت .
بعد از چند دقیقه مشغول جمع کردن سفره شدم، صدای درو شنیدم فک کنم رفته بود . .
بی توجه رفتم خوابیدم . نمیدونم چرا ، اینقد خوابیدنو دوست داشتم! . .
با صدای زنگ گوشی پاشدم . (ناشناس)
گوشیمو برداشتم و صدامو صاف کردم ، و جواب دادم
(کیم ا.ت؟) .
از شنیدن کلمه ی کیم کنار اسمم متنفر بودم ، اما یه دختر بود!
+بله ،
۲.۵k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.