سعید جلیلی هنرمند شاعر بهاری

آقای "سعید جلیلی هنرمند"، شاعر همدانی، زاده‌ی ۱۷ خرداد ماه ۱۳۵۷ خورشیدی، در شهر بهار است.
ایشان مدیر و موسس موسسه‌ی فرهنگی هنری خاطرات مداد رنگی شهرستان بهار است.



◇ کتاب‌شناسی:
- دو تا کلاغ غلط - انتشارات فراگاه - سال ۱۳۸۳
- دیوان رضا بهاری - انتشارات مکنون - سال ۱۳۸۶
- بمب‌های خنثی شده در خواب - انتشارات فصل پنجم - سال ۱۳۸۹
- چهل سالگی ِکلمات
- به داشتنت فکر می‌کنم
- زیبایی‌ات سرحالم می‌کند
و...



◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[سکوت غلیظ]
سر می‌کشم به خوابِ زنی که مریض نیست
شب گوشه‌ای نشسته کسی روی میز نیست
از برف حرف می‌زد و از سایه ترس داشت
ناراحت است زن که سکوتش غلیظ نیست
فرصت در آستانه‌ی اتمام حجت است
آقای مرگ آمده از او گریز نیست
دنیا بدون شاعر و آدم حقیقت است
اما بدونِ بودنِ زن هیچ چیز نیست
این راه را جدا نکنید از رها شدن
در راهِ رستخیز رهایی ستیز نیست
زن ای رها شونده در اقصی نقاط من
در فکر این نباش که این دست خط کیست
من از بهار تا همدان دوست دارمت
این عشق ذاتی است جهان را گناه چیست
شعرم بدون قند لبت سرد می‌شود
لطفاً بنوش عشق مرا، منتظر نایست.


(۲)
عشق وقتی تازگی می‌آورد بسیار دلچسب است
در میان سالی شوی از عاشقی سرشار دلچسب است
برف بهمن ماه بنشیند، قدم در کافه بگذاری
دود وینستون ببارد از در و دیوار دلچسب است
گوشه‌ای فنجان لذت را بنوشی، گوشه‌ای دیگر
رقص انگشتان گیتاری‌ست بر گیتار دلچسب است
در همین احوال بنشیند کنارت شعر خوشبختی
گفت‌و‌گویی رخ دهد در لحظه‌ی دیدار دلچسب است
دست شعرت را بگیری، دور و اطرافت شود روشن
راز قلبت را بفهمانی به او یک‌بار دلچسب است
پول میزت را بپردازی قدم در کوچه بگذاری
عاشقی در لابه‌لای این همه تکرار دلچسب است.


(۳)
وقتی که بادهای موافق، مخالفند، در قلب کوچکت نرسیدن شناور است
از بادبان پاره شده حدس می‌زنی؛ دریا برای قایق تو مرگ‌آور است
وقتی که احتمال دهی مرگ، کوسه است، وقتی به همسر وُ پسرت فکر می‌کنی
وقتی هنوز اول راهی وُ گم شدی، تنهایی وُ عذاب، پدر در بیاور است
وقتی که دست‌های تو پاروست توی آب، اما، اثر ندارد وُ هی باد می‌وزد
احساس می‌کنی که در این بلبشو، دلت، درگیر حس‌وُحالِ مه‌آلودِ بندر است
احساس می‌کنی جریانی پُر از امید تزریق می‌شود به رگت، پیش می‌روی
احساس می‌کنی که صدایی شنیده‌ای، آری! صدا، صدای پُر از مهر مادر است
کابوس مرگ وُ کوسه وُ تنهایی وُ عذاب، تبدیل می‌شوند به رؤیا، در آن سکوت
حس می‌کنی که سرانجام این سفر، از مرگ‌های اول این شعر خوش‌تر است
 صبح است وُ بادهای مخالف، موافقند، بیدار شو! به اسکله نزدیک می‌شوی
مابین جمعیت، نگران است یک نفر، چشمی هنوز در پیِ تو جستجوگر است.



گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
دیدگاه ها (۰)

بروجرد

بوشهر

ترجمه ی شعرهایی از رامیار محمود

پیج اینستاگرام انجمن شعر و ادب رها

دلم کنار تو یک کوه، شانه می خواهدو با تو گوشه ی دنجی شبانه م...

#زندگی چیست...؟نه تو می مانی، نه #اندوهو نه هیچ یک از مردم ا...

نمیدانم ان طرف این فصل های بی روح، یکنؤاخت چه فصلی را به انت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط