وقت_رفتن
چمدونش رو برداشت که بره ...
جلوی در یک نگاه به من کرد و گفت ...
یه چیزی بگو ...یه حرفی بزن ...یه شعری بخوان ...
گفتم :
تتمه غرورم رو گذاشته بودم واسه روز مبادا ...
که اونم تو زیر پاهات له کردی ...
برو و نزار واسه موندنت به پات بیفتم و التماس کنم ....
#سعیدعرفانی
جلوی در یک نگاه به من کرد و گفت ...
یه چیزی بگو ...یه حرفی بزن ...یه شعری بخوان ...
گفتم :
تتمه غرورم رو گذاشته بودم واسه روز مبادا ...
که اونم تو زیر پاهات له کردی ...
برو و نزار واسه موندنت به پات بیفتم و التماس کنم ....
#سعیدعرفانی
- ۳.۵k
- ۲۲ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط