تو با خانواده ات برا ددن عمو ناتنت به اتالا سفر
تو با خانواده ات براىِ ديدنِ عموىِ ناتنيت به ايتاليا سفر كرديد.
قرار بود بعد از يك سال، تو شبِ سال نو عموىِ ٣٤ ساله ات رو ببينى.
بعد از آماده شدن، به رستورانى كه عموت رزرو كرده بود رفتيد.
شبت عالى پيش رفت، اما جز يك سلامِ ساده، هيچ حرفى با مرد نزدى.
زمانى كه همه مشغولِ صحبت بودن،سمتِ مرد كه تنها درحالِ نوشيدن وودكا بود رفتى.اون مرد از وودكا متنفر بود!
"از كى شروع كردى به نوشيدن وودكا؟"
عموت آروم خنديد و به آرومى و با صدايى دورگه كه لحجه ايتالياييش تو ذوق ميزد، جوابت رو داد:
"از وقتى كه بهم گفتى اگه ويسكى بنوشم، نميبوسيم!"
براىِ چند ثانيه تنها در سكوت به مرد نگاه كردى.
جین عادت به دروغ گفتن نداشت.اون يك مردِ بالغ، صادق و صدالبته محافظه كار بود.
اما اين محافطه كار بودن و اين خصلت، دربرابرِ تو هرگز فعال نبود.
قرار بود بعد از يك سال، تو شبِ سال نو عموىِ ٣٤ ساله ات رو ببينى.
بعد از آماده شدن، به رستورانى كه عموت رزرو كرده بود رفتيد.
شبت عالى پيش رفت، اما جز يك سلامِ ساده، هيچ حرفى با مرد نزدى.
زمانى كه همه مشغولِ صحبت بودن،سمتِ مرد كه تنها درحالِ نوشيدن وودكا بود رفتى.اون مرد از وودكا متنفر بود!
"از كى شروع كردى به نوشيدن وودكا؟"
عموت آروم خنديد و به آرومى و با صدايى دورگه كه لحجه ايتالياييش تو ذوق ميزد، جوابت رو داد:
"از وقتى كه بهم گفتى اگه ويسكى بنوشم، نميبوسيم!"
براىِ چند ثانيه تنها در سكوت به مرد نگاه كردى.
جین عادت به دروغ گفتن نداشت.اون يك مردِ بالغ، صادق و صدالبته محافظه كار بود.
اما اين محافطه كار بودن و اين خصلت، دربرابرِ تو هرگز فعال نبود.
- ۵.۳k
- ۱۷ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط