رمان عشق مثلث پارت ۳۰
به پسری که کتک خورده بود نگاه کرده باورم نمیشد این امکان نداره
ا..ای..این جیمین نیستش؟
کامل ازشون کتک خورده بود رفتم بالا سرش که خودشو کشید بالا و نیم خیز به دیوار تکیه داد چشماشو به زور باز کرد بهم یه نگاه کرد و یهو زد زیر خنده
با اخم گفتم
+به چی میخندی
_(در حال خندیدن)
+تو کتک خوردی بعدش میخندی؟
اه الان فهمیدم اون مست کرده
از زمین پاشد و به زور رو پاهاش وایستاد
_بخاطر من اومدی؟
+نه داشتم قدم میزدم که
_چرا الان پیش عشقت نیستی
+جیمین چی میگی از خودت
_ازت متنفرم
بغض سنگینی تو گلوم نشست احساس کردم قلبم تکه تکه شد
ا..او.ن بهم گفت ازت متنفرم
+جیمین تو حالت خوب نیست باید بریم خونه
دستشو گرفتم که پس زد
_بهم دست نزن تو ازم بدت میاد پس منم ازت بدم میاد
+کی..کی گفته من ازت بدم میاد
بازم شروع کرد به خندیدن بغضمو قورت داد داشت میوفتاد زمین زودی گرفتمش یه دستشو پشت گردنم گذاشتم و دستمو دور کمرش گرفتم تا خونه فاصله کم بود تو اوم بارون خیس خیس شده بودیم
رفتیم خونه بردمش تو اتاقش بدون اینکه رو تختش بزارم وان و پر از آب کردم بلوزشو در آوردم و انداختمش تو وان که یهو بهش شک وارد شد
بعد به خودش اومد
_چ..چیکار میکنی(با حالت مستی)
+خواستم حالت سرجاش بیاد
+میرم بیرون دوش بگیر بیا
رفتم بیرون و رو تختش نشستم نیم ساعت گذشت ولی خبری ازش نشد ترسیدم در زدم ولی جواب نداد پس رفتم توی حموم که دیدم خوابش برده حوله رو برداشتم بدون اینکه حتی بهش نگاه هم بکنم حوله رو پیچوندم دور کمرش و از تو وان دراوردمش از حموم بیرون آوردمش اوف بازم مسته گذاشتمش رو تخت از تو کمدش یه بلوز آبی و یه شلوار کرم برداشتم رفتم سمتش با یه حوله ی دیکه بدنشون خشک کردم که چشماشو باز کرد و خمار بهم نگا میکرد
بلوز رو تنش کردم به چشماش زل زدم
+شلوارو خودت بپوش
سرشو تکون داد از اتاق اومدم بیرون رفتم سمت اتاقم خودمم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون لباسم مثل جیمین بود پوشیدم و اومدم تو سالن بخاری هیزمی رو روشن کردم و جلوش نشستم موهامو با مداد گوجه ای بستم دستامو جلوی بخاری بردم تا کمی گرم بشه که یهو از پشت صدای جیمین اومد دیدم داره میاد طرفم بشینه
دستاشو مثل من جلوی بخاری آورد به روبروم خیره شدم
+حالت بهتره؟
_اوهوم
یاد اون حرفی که بهم زد افتادم دیگه نتونستم بغضمو نگه دارم آروم یه اشک از جلوی چشمام افتاد که زود پاکش کردم بینیمو بالا کشیدم
سرشو بهم برگردوند
_گ..گریه میکنی؟
+نه
_ببینمت
دستشو آورد جلوم میخواست صورتمو بالا بیاره که دستشو گرفتم بدون اینکه بهش نگاه کنم گفتم
ا..ای..این جیمین نیستش؟
کامل ازشون کتک خورده بود رفتم بالا سرش که خودشو کشید بالا و نیم خیز به دیوار تکیه داد چشماشو به زور باز کرد بهم یه نگاه کرد و یهو زد زیر خنده
با اخم گفتم
+به چی میخندی
_(در حال خندیدن)
+تو کتک خوردی بعدش میخندی؟
اه الان فهمیدم اون مست کرده
از زمین پاشد و به زور رو پاهاش وایستاد
_بخاطر من اومدی؟
+نه داشتم قدم میزدم که
_چرا الان پیش عشقت نیستی
+جیمین چی میگی از خودت
_ازت متنفرم
بغض سنگینی تو گلوم نشست احساس کردم قلبم تکه تکه شد
ا..او.ن بهم گفت ازت متنفرم
+جیمین تو حالت خوب نیست باید بریم خونه
دستشو گرفتم که پس زد
_بهم دست نزن تو ازم بدت میاد پس منم ازت بدم میاد
+کی..کی گفته من ازت بدم میاد
بازم شروع کرد به خندیدن بغضمو قورت داد داشت میوفتاد زمین زودی گرفتمش یه دستشو پشت گردنم گذاشتم و دستمو دور کمرش گرفتم تا خونه فاصله کم بود تو اوم بارون خیس خیس شده بودیم
رفتیم خونه بردمش تو اتاقش بدون اینکه رو تختش بزارم وان و پر از آب کردم بلوزشو در آوردم و انداختمش تو وان که یهو بهش شک وارد شد
بعد به خودش اومد
_چ..چیکار میکنی(با حالت مستی)
+خواستم حالت سرجاش بیاد
+میرم بیرون دوش بگیر بیا
رفتم بیرون و رو تختش نشستم نیم ساعت گذشت ولی خبری ازش نشد ترسیدم در زدم ولی جواب نداد پس رفتم توی حموم که دیدم خوابش برده حوله رو برداشتم بدون اینکه حتی بهش نگاه هم بکنم حوله رو پیچوندم دور کمرش و از تو وان دراوردمش از حموم بیرون آوردمش اوف بازم مسته گذاشتمش رو تخت از تو کمدش یه بلوز آبی و یه شلوار کرم برداشتم رفتم سمتش با یه حوله ی دیکه بدنشون خشک کردم که چشماشو باز کرد و خمار بهم نگا میکرد
بلوز رو تنش کردم به چشماش زل زدم
+شلوارو خودت بپوش
سرشو تکون داد از اتاق اومدم بیرون رفتم سمت اتاقم خودمم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون لباسم مثل جیمین بود پوشیدم و اومدم تو سالن بخاری هیزمی رو روشن کردم و جلوش نشستم موهامو با مداد گوجه ای بستم دستامو جلوی بخاری بردم تا کمی گرم بشه که یهو از پشت صدای جیمین اومد دیدم داره میاد طرفم بشینه
دستاشو مثل من جلوی بخاری آورد به روبروم خیره شدم
+حالت بهتره؟
_اوهوم
یاد اون حرفی که بهم زد افتادم دیگه نتونستم بغضمو نگه دارم آروم یه اشک از جلوی چشمام افتاد که زود پاکش کردم بینیمو بالا کشیدم
سرشو بهم برگردوند
_گ..گریه میکنی؟
+نه
_ببینمت
دستشو آورد جلوم میخواست صورتمو بالا بیاره که دستشو گرفتم بدون اینکه بهش نگاه کنم گفتم
۸.۴k
۱۷ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.