P51
تقریبا به آخرین عکس ها با ژست های خاص تر رسیده بودین.
《حالا رو به روی همدیگه وایستین و با یه مقدار فاصله دستتونرو توی دست هم بذارین.》
خواستی این کار رو انجام بدی که ریچارد خودش ژست رو عوض کرد. دستاش رو دور کمرت گذاشت و به خودش نزدیکت کرد.
《به نظرت این مدل بهتر نیست؟》
نگاهت رو از کت و شلوار مشکی رنگش بالا بردی و گلی که روی یقه اش بود رو مرتب کردی. در نهایت به چشم هاش خیره شدی. هیجان و شیطنتش به چشم های بی حالت و سرد همیشگیش رنگ و زندگی بخشیده بود. چقدر عالی که این احساساتش رو فقط با خودت داشت.
یک دستت رو دور گردنش انداختی و دست دیگه ات رو به شونه اش تکیه دادی.
《اره موافقم. این جالب تره》
و عکستون با نور خورشیدی که اتفاقی داخل سالن افتاده بود، گرفته شد.
《شما واقعا فوق العاده این! ایده تون رو دوست داشتم》
لبخندی زدین و از سالن به سمت باغی رفتین که قرار بود بقیه عکاسی اونجا انجام بشه.
برای ژست بعدی، عادی قدم زدین. عکس بعدش از صحنه ای گرفته شد که ریچارد دستت رو از بالا گرفته بود و تو درحال چرخیدن وسط فضای سرسبز و آرامش بخشی بودی.
برای عکس بعدی ریچارد با یک مقدار فاصله پشتت وایستاد و تو هم انگشتت رو کنار صورتش گذاشتی. انگار داشتی صورتش رو برای اینکه نگاهش رو ازت نگیره ثابت نگه می داشتی و با جدیت بهم خیره شده بودین.
و بالاخره آخرین عکس هم درحالی گرفته شد که سرت روی سینه ریچارد بود و اون هم داشت با آرامش موهات رو نوازش می کرد.
همونطور که گفتم یه پارت دیگه هم گذاشتم 😁
هیچ اهمیتی هم نداره که ساعت یک و نیم نصفه شبه و فردا فرصت چرت زدن ندارم 😂
《حالا رو به روی همدیگه وایستین و با یه مقدار فاصله دستتونرو توی دست هم بذارین.》
خواستی این کار رو انجام بدی که ریچارد خودش ژست رو عوض کرد. دستاش رو دور کمرت گذاشت و به خودش نزدیکت کرد.
《به نظرت این مدل بهتر نیست؟》
نگاهت رو از کت و شلوار مشکی رنگش بالا بردی و گلی که روی یقه اش بود رو مرتب کردی. در نهایت به چشم هاش خیره شدی. هیجان و شیطنتش به چشم های بی حالت و سرد همیشگیش رنگ و زندگی بخشیده بود. چقدر عالی که این احساساتش رو فقط با خودت داشت.
یک دستت رو دور گردنش انداختی و دست دیگه ات رو به شونه اش تکیه دادی.
《اره موافقم. این جالب تره》
و عکستون با نور خورشیدی که اتفاقی داخل سالن افتاده بود، گرفته شد.
《شما واقعا فوق العاده این! ایده تون رو دوست داشتم》
لبخندی زدین و از سالن به سمت باغی رفتین که قرار بود بقیه عکاسی اونجا انجام بشه.
برای ژست بعدی، عادی قدم زدین. عکس بعدش از صحنه ای گرفته شد که ریچارد دستت رو از بالا گرفته بود و تو درحال چرخیدن وسط فضای سرسبز و آرامش بخشی بودی.
برای عکس بعدی ریچارد با یک مقدار فاصله پشتت وایستاد و تو هم انگشتت رو کنار صورتش گذاشتی. انگار داشتی صورتش رو برای اینکه نگاهش رو ازت نگیره ثابت نگه می داشتی و با جدیت بهم خیره شده بودین.
و بالاخره آخرین عکس هم درحالی گرفته شد که سرت روی سینه ریچارد بود و اون هم داشت با آرامش موهات رو نوازش می کرد.
همونطور که گفتم یه پارت دیگه هم گذاشتم 😁
هیچ اهمیتی هم نداره که ساعت یک و نیم نصفه شبه و فردا فرصت چرت زدن ندارم 😂
۴.۶k
۰۲ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.