𝑴𝒚 𝒎𝒐𝒐𝒏 🌕
𝑴𝒚 𝒎𝒐𝒐𝒏 🌕
❄️🌙 𝑷𝒂𝒓𝒕 آخر ❄️🌙
دستاش که یخ کرده بود رو دوباره داخل برف کرد و به عقب برگشت...
همون لحظه با یه گلوله خیلی بزرگ که محکم به صورتش خورد مواجه شد... یخ بودنش رو حس میکرد بلند خندید و تعادلش رو از دست داد...
میخواست بلند شه که صدای تهیونگ رو شنید در حال سرزنش کردن جیوون بود
✩ یکم آروم تر بزن... نگاه کن بچه رو انداختی
دستای ا/ت رو گرفت
بلندش کرد و برف ها رو از روی صورتش پاک کرد
شالگردنش رو دور گردنش بست و صورتش رو نزدیکش برد
✩ سرما خوردی؟
★ ن... نه... خوبم
✩ امروز کارت توی کلاس خوب بود آفرین
دستش رو روی سرش گذاشت و بینیش رو روی بینیکوچولوی ا/ت کشید
✩ اوممم سرمای برف رو حس میکنم امیدوارم سرما نخوری... حالا که این هفته خانوادت برزیلن اگه مریض شدی بگو خودم ازت نگهداری میکنم
زنگ کلاس خورد...
تهیونگ جلو تر حرکت کرد و گفت
✩ بیا بریم داخل...
ا/ت پاش رو جای قدم های تهیونگ میذاشت و دوباره همون لبخند قشنگ رو زد
★ هی تهیونگا من... خب میدونی من... من...
تهیونگ سمتش برگشت...
اجازه نداد حرفش رو تموم کنه...
✩ هیش! آروم!... آروم!...
ماه حرف قلبش رو بلند نمیگه...
تو فقط ملودی قلب من رو گوش کن...
همین الانم میتونی بشنویش...
سمتش قدم برداشت
لبای پفکی و نرمش رو بوسید و نزدیک گوشش زمزمه کرد
🌙 ⋆ تو با ماهِ وجودت...
منظومه تیره قلبم رو گلدوزی میکنی ⋆ 🌙
𝐸𝓃𝒹...
فیک قبلی تموم نشده اما این رو بینش به عنوان شوکولات بهتون دادم🫶🏻
❄️🌙 𝑷𝒂𝒓𝒕 آخر ❄️🌙
دستاش که یخ کرده بود رو دوباره داخل برف کرد و به عقب برگشت...
همون لحظه با یه گلوله خیلی بزرگ که محکم به صورتش خورد مواجه شد... یخ بودنش رو حس میکرد بلند خندید و تعادلش رو از دست داد...
میخواست بلند شه که صدای تهیونگ رو شنید در حال سرزنش کردن جیوون بود
✩ یکم آروم تر بزن... نگاه کن بچه رو انداختی
دستای ا/ت رو گرفت
بلندش کرد و برف ها رو از روی صورتش پاک کرد
شالگردنش رو دور گردنش بست و صورتش رو نزدیکش برد
✩ سرما خوردی؟
★ ن... نه... خوبم
✩ امروز کارت توی کلاس خوب بود آفرین
دستش رو روی سرش گذاشت و بینیش رو روی بینیکوچولوی ا/ت کشید
✩ اوممم سرمای برف رو حس میکنم امیدوارم سرما نخوری... حالا که این هفته خانوادت برزیلن اگه مریض شدی بگو خودم ازت نگهداری میکنم
زنگ کلاس خورد...
تهیونگ جلو تر حرکت کرد و گفت
✩ بیا بریم داخل...
ا/ت پاش رو جای قدم های تهیونگ میذاشت و دوباره همون لبخند قشنگ رو زد
★ هی تهیونگا من... خب میدونی من... من...
تهیونگ سمتش برگشت...
اجازه نداد حرفش رو تموم کنه...
✩ هیش! آروم!... آروم!...
ماه حرف قلبش رو بلند نمیگه...
تو فقط ملودی قلب من رو گوش کن...
همین الانم میتونی بشنویش...
سمتش قدم برداشت
لبای پفکی و نرمش رو بوسید و نزدیک گوشش زمزمه کرد
🌙 ⋆ تو با ماهِ وجودت...
منظومه تیره قلبم رو گلدوزی میکنی ⋆ 🌙
𝐸𝓃𝒹...
فیک قبلی تموم نشده اما این رو بینش به عنوان شوکولات بهتون دادم🫶🏻
۴۲.۶k
۰۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.