رمان
مـــــعـــــشـــــوقـــــہ
پـــــاࢪٺ:21(پایانی)
مـــــلـــــودےاســـــنـــــیـــــپ
(چندسالبعد)
بعد از اتفاقات اون سال من و تام بهم قول دادیم هیچوقت همو تنها نزاریم...توی سختی ها...بالا و پایین ها...مشکلات هردومون هوای همو داشتیم...جفتمون فارغالتحصیل شدیم...اون هنوز معلم دفاع در برابر جادوی سیاهه و من توی اداره کلم...
از زندگی باهاش خیلی لذت میبرم..اون واقعا عالیه!
دستاش و دور کمرم حس کردم،درحالی که داشتم سالاد درست میکردم گفتم
_خسته نباشی
_ممنونم عشقم
_برو لباس عوض کن بیا شام
چرخوندم سمت خودش،پشیونیم و بوس*ید و گفت
_من تورو نداشتم چیکار میکردم؟
پایان
میدونم بد شد اصلا هم به روم نیارین
ازم تعریف کنین بگین عالی بود خیلی حال کردم و خلاصه که ببخشید
پـــــاࢪٺ:21(پایانی)
مـــــلـــــودےاســـــنـــــیـــــپ
(چندسالبعد)
بعد از اتفاقات اون سال من و تام بهم قول دادیم هیچوقت همو تنها نزاریم...توی سختی ها...بالا و پایین ها...مشکلات هردومون هوای همو داشتیم...جفتمون فارغالتحصیل شدیم...اون هنوز معلم دفاع در برابر جادوی سیاهه و من توی اداره کلم...
از زندگی باهاش خیلی لذت میبرم..اون واقعا عالیه!
دستاش و دور کمرم حس کردم،درحالی که داشتم سالاد درست میکردم گفتم
_خسته نباشی
_ممنونم عشقم
_برو لباس عوض کن بیا شام
چرخوندم سمت خودش،پشیونیم و بوس*ید و گفت
_من تورو نداشتم چیکار میکردم؟
پایان
میدونم بد شد اصلا هم به روم نیارین
ازم تعریف کنین بگین عالی بود خیلی حال کردم و خلاصه که ببخشید
۲۹۵
۰۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.