فيك كوكي پارت ٦
پارت٦
بيو ات:ك…
كوكي درو باز كرد و اومد و گفت
كوك:ات..
بيو كوك:
تعجب كردم ميخواستم ازش معذرت خواهي كنم بشتشو ديدم زخم عميق و پر خون حتي از زخم ته بدتر تعجب كردم چرا چيزي نگفت 🙁
كوكي:ا ا ت..؟😢
ات:تو تو در
بيو كوكي:نداشتم حرفشو ادامه بده چشاش يغض جمع شده بود و رفتم محكم بغلش كردم و گفتم ببخشيد نشستم پايين گذاشتم بغلم بشينه يهو ديدم تكون نميخوره دستاش سرده و عرق كردي و لباش بيرنگ شد سرش رو سينمه با دستم صورت تشو گرفتم گفتم
كوكي :ات ات ات ات پاشو واقعا معذرت ميخوام😭
بيو كوكي:بغلش كردم و بودم بيمارستان بهش سرم وصل كردن وكتفشو بهيه زدن و باند بستن دراز كشيده و دستشو گرفتم
بعد ١ساعت:
ات:ع بيمارستانم؟
كوكي:ات پاشدي
ات:كوكي واقعا معذرت ميخوام بايد حواسم ..م.
كوكي:ن ساكت شو من ازت معذرت ميخوام (بغلش كردم و سرشو ناز كردم)
بيو ات:ك…
كوكي درو باز كرد و اومد و گفت
كوك:ات..
بيو كوك:
تعجب كردم ميخواستم ازش معذرت خواهي كنم بشتشو ديدم زخم عميق و پر خون حتي از زخم ته بدتر تعجب كردم چرا چيزي نگفت 🙁
كوكي:ا ا ت..؟😢
ات:تو تو در
بيو كوكي:نداشتم حرفشو ادامه بده چشاش يغض جمع شده بود و رفتم محكم بغلش كردم و گفتم ببخشيد نشستم پايين گذاشتم بغلم بشينه يهو ديدم تكون نميخوره دستاش سرده و عرق كردي و لباش بيرنگ شد سرش رو سينمه با دستم صورت تشو گرفتم گفتم
كوكي :ات ات ات ات پاشو واقعا معذرت ميخوام😭
بيو كوكي:بغلش كردم و بودم بيمارستان بهش سرم وصل كردن وكتفشو بهيه زدن و باند بستن دراز كشيده و دستشو گرفتم
بعد ١ساعت:
ات:ع بيمارستانم؟
كوكي:ات پاشدي
ات:كوكي واقعا معذرت ميخوام بايد حواسم ..م.
كوكي:ن ساكت شو من ازت معذرت ميخوام (بغلش كردم و سرشو ناز كردم)
۲.۷k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.