به حال آن پسرک دانشجویی فکر میکنم که وقتی در شهر غریب احو

به حال آن پسرک دانشجویی فکر میکنم که وقتی در شهر غریب احوال خوزستانش را شنید از خوابگاه با خانه تماس گرفت و با صدای سرفه های مادرش مواجه شد و غبارِ اشک از چشمانش سرازیر شد.
مادرش لابه لای سرفه میگفت حال همه ی ما خوب است و پسرک زیر لب تکرار میکرد اما تو باور نکن...
.
#علی_سلطانی
#خوزستان_هوا_ندارد
#هوا_یک_ضرورت_است
دیدگاه ها (۲)

؟؟

تولدت مبارک من😐 ماهایی که آخر اسفندیم دو روز مونده به عید خی...

بانو استوار باشمبادا صداے شڪستنتتن شهر را بلرزاند!!

کلاغ خبیث هستم👿 👿 😐 😂 😂 شما چی؟؟بگید یکم بخندیم.نخوابید این ...

نسیمی سرد پرد هارا تکان میداد.روشنی داخل اتاق وجود نداشت بجز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط