مافیای خشن من
Part: 3
یه دختر انتهای کلاس تنها نشسته منم رفتم کنارش نشستم انگار همه تعجب کردن که من بغل این دختر نشستم
ات: سلام من اتم میخوای با هم دوست بشیم (دستش رو برد طرف دختر)
دختر: با من (تعجب) ب.... باشه منم لونا هستم (به ات دست داد)
ات: خوشبختم چرا تنها نشسته بودی؟ 🤔
لونا: خوب..... خوب راستش من دانش آموز بورسیه ی هستم برای همین کسی پیشم نمیاد به تو هم پیشنهاد می کنم بری چون هر کی با من دوست میشه یا باهام مهربونه اذیتش می کنن یا می زننش
ات: هه......(تک خنده😏) تا وقتی با من دوستی کسی نمی تونه کاری با تو یا من داشته باشه
لونا: خیلی خوب..... میشه یه سوال بپرسم اگه فضولی نمیشه
ات: نه بابا بگو
لونا: خوب شغل بابای تو چیه اخه هیشکی نمی دونه
ات: خوب..... بابای من ام........ بابای من مثل یه گرگ تشنه میمونه همینو بدونی بسه
لونا: ام.... اوکی
زنگ ناهار خورد به لونا گفتم بره سالن غذا خوری تا من بیام من داشتم مدرسه رو میگشتم به لونا نگفتم بابام رئیس یه باند مافیای بزرگ چون ترسیدم که اون از من بترسه و نخواد با من دوست باشه درسته من خیلی بی رحمم اما من باید اینطوری باشم چون من جانشین بابام یعنی رئیس باند بزرگ گرگای تشنه ام و باید اینطوری باشم توی لندن همه می دونن بابای من چی کارست برای همین با من دوست نمی شدن و از من می ترسیدن حتی....... حتی پسریم که دوسش داشتم از من می ترسید من نمی خوام لونا بدونه من یا بابام چی کاره ایم دوست ندارم از من بترسه (🥺) همین طوری که راه می رفتم و فکر میکردم رسیدم به در سالن غذا خوری خودمو جم و جور کردم و رفتم تو تا رفتم تو دیدم.......
حمایت کنید
شب پارت بعد رو میزارم اما یه شرت هم میزارم
لایک: ۱۰👍🏻
خوشحال میشم برسه اما اگه هم نرسید اشکال نداره شب میزارم🥲
یه دختر انتهای کلاس تنها نشسته منم رفتم کنارش نشستم انگار همه تعجب کردن که من بغل این دختر نشستم
ات: سلام من اتم میخوای با هم دوست بشیم (دستش رو برد طرف دختر)
دختر: با من (تعجب) ب.... باشه منم لونا هستم (به ات دست داد)
ات: خوشبختم چرا تنها نشسته بودی؟ 🤔
لونا: خوب..... خوب راستش من دانش آموز بورسیه ی هستم برای همین کسی پیشم نمیاد به تو هم پیشنهاد می کنم بری چون هر کی با من دوست میشه یا باهام مهربونه اذیتش می کنن یا می زننش
ات: هه......(تک خنده😏) تا وقتی با من دوستی کسی نمی تونه کاری با تو یا من داشته باشه
لونا: خیلی خوب..... میشه یه سوال بپرسم اگه فضولی نمیشه
ات: نه بابا بگو
لونا: خوب شغل بابای تو چیه اخه هیشکی نمی دونه
ات: خوب..... بابای من ام........ بابای من مثل یه گرگ تشنه میمونه همینو بدونی بسه
لونا: ام.... اوکی
زنگ ناهار خورد به لونا گفتم بره سالن غذا خوری تا من بیام من داشتم مدرسه رو میگشتم به لونا نگفتم بابام رئیس یه باند مافیای بزرگ چون ترسیدم که اون از من بترسه و نخواد با من دوست باشه درسته من خیلی بی رحمم اما من باید اینطوری باشم چون من جانشین بابام یعنی رئیس باند بزرگ گرگای تشنه ام و باید اینطوری باشم توی لندن همه می دونن بابای من چی کارست برای همین با من دوست نمی شدن و از من می ترسیدن حتی....... حتی پسریم که دوسش داشتم از من می ترسید من نمی خوام لونا بدونه من یا بابام چی کاره ایم دوست ندارم از من بترسه (🥺) همین طوری که راه می رفتم و فکر میکردم رسیدم به در سالن غذا خوری خودمو جم و جور کردم و رفتم تو تا رفتم تو دیدم.......
حمایت کنید
شب پارت بعد رو میزارم اما یه شرت هم میزارم
لایک: ۱۰👍🏻
خوشحال میشم برسه اما اگه هم نرسید اشکال نداره شب میزارم🥲
۷.۹k
۱۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.